فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: betrays, betraying, betrayed
مشتقات: betrayal (n.), betrayer (n.)
حالات: betrays, betraying, betrayed
مشتقات: betrayal (n.), betrayer (n.)
• (1) تعریف: to be disloyal to; commit treason against.
• مترادف: double-cross, sell out
• مشابه: inform on, let down, rat on
• مترادف: double-cross, sell out
• مشابه: inform on, let down, rat on
- A spy can be tempted to betray his own country.
[ترجمه سارا] یک جاسوس میتونه وسوسه بشه که به کشور خودش خیانت کنه|
[ترجمه گوگل] یک جاسوس می تواند وسوسه شود که به کشور خود خیانت کند[ترجمه ترگمان] یه جاسوس میتونه وسوسه بشه که به کشورش خیانت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be unfaithful to.
• مشابه: breach, double-cross, let down, two-time, violate
• مشابه: breach, double-cross, let down, two-time, violate
- They say he betrayed the gang by associating with rival gang members.
[ترجمه گوگل] آنها می گویند او با ارتباط با اعضای باند رقیب به باند خیانت کرده است
[ترجمه ترگمان] آن ها می گویند او با هم کاری با اعضای باند رقیب به این گروه خیانت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها می گویند او با هم کاری با اعضای باند رقیب به این گروه خیانت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She betrayed her pledge to remain silent.
[ترجمه سارا] او به تعهد خود برای ساکت ماندن خیانت کرد ( عهدشکنی کرد )|
[ترجمه گوگل] او به عهد خود برای سکوت خیانت کرد[ترجمه ترگمان] به قول او قول داد که ساکت بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to reveal unintentionally.
• مترادف: disclose, divulge, give away, reveal, spill
• متضاد: conceal, hide
• مشابه: demonstrate, evidence, evince, manifest, register, show, tell, uncover, unveil
• مترادف: disclose, divulge, give away, reveal, spill
• متضاد: conceal, hide
• مشابه: demonstrate, evidence, evince, manifest, register, show, tell, uncover, unveil
- The look in his eyes that accompanied his words betrayed his true intentions.
[ترجمه فرید] نگاه به چشمانش صداقت گفتارش را در پاکی نیاتش آشکار می ساخت|
[ترجمه گوگل] نگاهی که در چشمان او همراه با سخنانش بود، به نیت واقعی او خیانت می کرد[ترجمه ترگمان] نگاهی به چشمان او انداخت که با سخنان او نیت واقعی او را فاش ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to mislead.
• مترادف: delude, dupe, mislead
• مشابه: beguile, bluff, deceive, trick
• مترادف: delude, dupe, mislead
• مشابه: beguile, bluff, deceive, trick
- He was betrayed by ambition.
[ترجمه سیروس] او گرفتار بلند پروازی شده بود|
[ترجمه گوگل] جاه طلبی به او خیانت کرد[ترجمه ترگمان] جاه طلبی به او خیانت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to fail to fulfill (hopes, expections, or the like).
• مترادف: disappoint
• مشابه: beat, bilk, dash, foil, frustrate, thwart
• مترادف: disappoint
• مشابه: beat, bilk, dash, foil, frustrate, thwart
- Her youthful promise was betrayed.
[ترجمه حسین] قولی که در جوانی داده بود، شکست.|
[ترجمه گوگل] به قول جوانی اش خیانت شد[ترجمه ترگمان] قول جوانی او به او خیانت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He betrayed his parents' hopes when he decided against becoming a priest.
[ترجمه فرید] وقتیکه برخلاف نظر والدینش نخواست کشیش شود نا امید والدینش را|
[ترجمه گوگل] زمانی که تصمیم گرفت کشیش نشود به امید والدینش خیانت کرد[ترجمه ترگمان] اون به پدر و مادرش خیانت کرده وقتی که تصمیم گرفته بود کشیش بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید