فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bestows, bestowing, bestowed
مشتقات: bestowal (n.)
حالات: bestows, bestowing, bestowed
مشتقات: bestowal (n.)
• (1) تعریف: to give, as a gift or award (usu. fol. by "on" or "upon").
• مترادف: confer, gift, give, grant, impart, present
• مشابه: accord, award, bequeath, consign, donate, hand, pay
• مترادف: confer, gift, give, grant, impart, present
• مشابه: accord, award, bequeath, consign, donate, hand, pay
- Many honors were bestowed on the champion.
[ترجمه شان] افتخارات زیادی نصیب قهرمان شد.|
[ترجمه گوگل] افتخارات زیادی نصیب قهرمان شد[ترجمه ترگمان] خیلی از افتخارات رو به قهرمان هدیه داده بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The king bestowed vast tracts of land upon his nobles.
[ترجمه گوگل] پادشاه زمین های وسیعی را به اشراف خود بخشید
[ترجمه ترگمان] شاه زمین های زیادی را به نجیب زادگان خود ارزانی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاه زمین های زیادی را به نجیب زادگان خود ارزانی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The committee bestowed upon her its highest award.
[ترجمه گوگل] کمیته بالاترین جایزه خود را به او اعطا کرد
[ترجمه ترگمان] کمیته به او بزرگ ترین جایزه را داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمیته به او بزرگ ترین جایزه را داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to use or apply.
• مترادف: apply, employ, expend, spend, use, utilize
• مشابه: consume, devote, exercise, exploit, occupy, put
• مترادف: apply, employ, expend, spend, use, utilize
• مشابه: consume, devote, exercise, exploit, occupy, put
- He bestowed much time and labor on the great social problems of his age.
[ترجمه گوگل] او برای مشکلات بزرگ اجتماعی عصر خود زمان و تلاش زیادی صرف کرد
[ترجمه ترگمان] او زمان و نیروی کار زیادی را به مشکلات بزرگ اجتماعی عصر خود ارزانی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او زمان و نیروی کار زیادی را به مشکلات بزرگ اجتماعی عصر خود ارزانی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید