bestow

/bəˈstoʊ//bɪˈstəʊ/

معنی: بخشیدن، عطاء کردن
معانی دیگر: (معمولا با on یا upon) هدیه دادن، ارزانی داشتن، وقف کردن، (قدیمی) قرار دادن (در انبار و غیره)، گذاشتن، (قدیمی) جای دادن، منزل دادن، ارزانی داشتن باon یاupon

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bestows, bestowing, bestowed
مشتقات: bestowal (n.)
(1) تعریف: to give, as a gift or award (usu. fol. by "on" or "upon").
مترادف: confer, gift, give, grant, impart, present
مشابه: accord, award, bequeath, consign, donate, hand, pay

- Many honors were bestowed on the champion.
[ترجمه شان] افتخارات زیادی نصیب قهرمان شد.
|
[ترجمه گوگل] افتخارات زیادی نصیب قهرمان شد
[ترجمه ترگمان] خیلی از افتخارات رو به قهرمان هدیه داده بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The king bestowed vast tracts of land upon his nobles.
[ترجمه گوگل] پادشاه زمین های وسیعی را به اشراف خود بخشید
[ترجمه ترگمان] شاه زمین های زیادی را به نجیب زادگان خود ارزانی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The committee bestowed upon her its highest award.
[ترجمه گوگل] کمیته بالاترین جایزه خود را به او اعطا کرد
[ترجمه ترگمان] کمیته به او بزرگ ترین جایزه را داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to use or apply.
مترادف: apply, employ, expend, spend, use, utilize
مشابه: consume, devote, exercise, exploit, occupy, put

- He bestowed much time and labor on the great social problems of his age.
[ترجمه گوگل] او برای مشکلات بزرگ اجتماعی عصر خود زمان و تلاش زیادی صرف کرد
[ترجمه ترگمان] او زمان و نیروی کار زیادی را به مشکلات بزرگ اجتماعی عصر خود ارزانی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to bestow much time on a project
وقت زیاد صرف طرحی کردن

2. to bestow one's favors upon
هم خوابگی کردن با

3. to bestow praise
ستودن

4. i will bestow for the sake of her indian mole . . .
به خال هندویش بخشم . . .

5. You should bestow more time to work and less to daydreaming.
[ترجمه شان] شما باید زمان بیشتری را وقف کار کنید، و کمتر خیالپردازی نمایید.
|
[ترجمه گوگل]باید زمان بیشتری را به کار و کمتر به رویاپردازی اختصاص دهید
[ترجمه ترگمان]شما باید وقت بیشتری برای کار کردن و کم تر کردن در طی کردن داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They avoided our glances as if we might bestow the evil eye.
[ترجمه گوگل]آن‌ها از نگاه‌های ما دوری می‌کردند که گویی ممکن است چشم بدی را به ما برسانیم
[ترجمه ترگمان]آن ها از نگاه ما پرهیز می کردند، انگار که ما می توانستیم به چشم شیطان نگاه کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I thought I could bestow beauty like a benediction and that your half-dark flesh would answer to the prayer.
[ترجمه گوگل]فکر می کردم می توانم زیبایی را مانند دعای خیر عطا کنم و گوشت نیمه تاریک تو به دعا پاسخ دهد
[ترجمه ترگمان]من فکر می کردم که می توانم زیبایی مانند دعای خیر بدهم و آن گوشت نیمه تیره شما به دعای من پاسخ خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Why is it that they bestow their ardour upon the well-adjusted, wholesome architects of pop's fatal new maturity?
[ترجمه گوگل]چرا آنها شور و شوق خود را به معماران سالم و سازگار بلوغ جدید مهلک پاپ می بخشند؟
[ترجمه ترگمان]چرا این که آن ها شور و شوق خود را در این حالت خوب و صحیح و سالم و سالم و تازه متولد می کنند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Council leaders want to bestow the highest honour they can in recognition of Clough's achievements with Nottingham Forest.
[ترجمه گوگل]رهبران شورا می‌خواهند بالاترین افتخاری را که می‌توانند در قدردانی از دستاوردهای کلاف در ناتینگهام فارست به ارمغان آورند
[ترجمه ترگمان]رهبران شورای امنیت می خواهند بالاترین افتخار را به دست آورند که می توانند به رسمیت شناختن دستاوردهای Clough با ناتینگهام فارست برسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He went the rounds of other bedrooms, to bestow his nightly blessing on the women residents.
[ترجمه گوگل]او به اتاق‌های دیگر رفت تا برکت شبانه‌اش را بر زنان ساکن ببخشد
[ترجمه ترگمان]به اتاق های دیگر رفت تا دعای شبانه خود را به ساکنان آن جا بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. But football can bestow incredible social status on those with skill.
[ترجمه گوگل]اما فوتبال می تواند موقعیت اجتماعی باورنکردنی را به افراد با مهارت بدهد
[ترجمه ترگمان]اما فوتبال می تواند وضعیت اجتماعی باورنکردنی را به افراد با مهارت واگذار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. To condescend to grant or bestow ( a privilege, for example ); deign.
[ترجمه گوگل]اعطا کردن یا اعطا کردن (مثلاً یک امتیاز) نجابت
[ترجمه ترگمان]- برای مثال قبول کردن یا bestow (یک امتیاز، به عنوان مثال)؛ deign
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Some critics of books bestow their praise or their censure by wholesale.
[ترجمه گوگل]برخی از منتقدان کتاب‌ها را به‌طور عمده ستایش یا انتقاد می‌کنند
[ترجمه ترگمان]بعضی از منتقدان کتاب مدح و توبیخ خود را به طور کلی بیان می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Bestow on an individual the useless and deprive him of the necessary, and you have the gamin.
[ترجمه گوگل]بیهوده را به فردی عطا کن و او را از ضروری محروم کن و تو گیمین
[ترجمه ترگمان]Bestow به فردی که بی فایده و بی فایده است و او را از این کار محروم ساخته است، و تو لات را هم داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. BOB and argumentation later: " You bestow favor on your wife too. "
[ترجمه گوگل]باب و بحث بعداً: "تو به همسرت هم لطف می کنی "
[ترجمه ترگمان]BOB و استدلال بعدها: \" شما هم به همسر خود لطف کردید \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بخشیدن (فعل)
give, vouchsafe, present, absolve, forgive, donate, remit, give away, assoil, portion, dispense, grant, privilege, pardon, gift, spare, bestow, betake, condone, endue, indue

عطاء کردن (فعل)
give, confer, grant, bestow

انگلیسی به انگلیسی

• give, grant
if you bestow something on someone, you give it to them; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: To give or grant something, usually as a gift or honor 🎁🏅
🔍 مترادف: Grant
✅ مثال: The university bestowed an honorary degree upon the distinguished scholar.
پیشکش کردن، هدیه دادن
verb
[ obj] formal : to give ( something ) as a gift or honor
◀️ The university bestowed on/upon her an honorary degree
. . .
But the impact of the JCPOA is also a cautionary tale. Iranian leaders and the public saw a mismatch between the promise of the agreement and the actual economic benefits it bestowed
⭐⭐⭐
...
[مشاهده متن کامل]

اعطا کردن ( درجه و مقام نظامی یا غیره )
. . .
Sina Azodi, a non - resident fellow at the Atlantic Council think tank, said Shamkhani was a leftover from the Khatami and Rouhani eras, so his replacement with IRGC signals the ever - growing influence of “conservative - minded thinking in Iran’s security establishment”.
He told Al Jazeera that Ahmadian’s fully military background should not have a major impact, considering that Shamkhani was also a naval officer, and the latter holds the superior rank of rear admiral, the highest the supreme leader can bestow
Aljazeera. com@

confer on
bestow on/upon
donate
give
confer a title/degree/honour etc on/upon=to officially give someone a title etc, especially as a reward for something they have achieved = bestow
اعطا کردن، بخشیدن، اهدا کردن، برآوردن، واگذار کردن

بپرس