bent

/ˈbent//bent/

معنی: میل، خوی، خم، خمیدگی، علف بوریا، علف نیزار، علف شبیه نی، نشیب، خم شده، خمیده، مایل، خم، منحنی
معانی دیگر: کج، ناصاف، کژ، گنگ، ناراست، کوله، (با on) مصمم، مشتاق، به سوی، در جهت، عازم، (خودمانی) فاسد، رشوه بگیر، عجیب و غریب، غیرعادی، تمایل، گرایش، زمینه، نهاد، زمان گذشته و اسم مفعول: bend، قاب ساختمانی، خرک، پایه، خمش، طاق خمیده، (انگلیس - خودمانی - ناپسند) همجنس باز، (گیاه شناسی) چمن خم (جنس bentgrass) (agrostis هم می گویند)، ساقه ی گل برخی علف ها، سرازیری، سربالایی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: not straight; curved or crooked.
مترادف: angled, arced, bow, crooked, curved
متضاد: straight
مشابه: arched, curled, flexed, inflected, vaulted

- a bent rod
[ترجمه گوگل] یک میله خم شده
[ترجمه ترگمان] یک چوب خم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: determined or resolved (usu. fol. by "on").
مترادف: determined, intent, resolute, resolved
مشابه: fixed, insistent, set

- He was bent on coming along with us and no one could stop him.
[ترجمه Farzad] او برای آمدن با ما مصمم بود و هیچکس نمی توانست جلوی او را بگیرد.
|
[ترجمه گوگل] او مشتاق بود با ما بیاید و هیچ کس نتوانست جلوی او را بگیرد
[ترجمه ترگمان] او خم شده بود که با ما بیاید و هیچ کس نمی توانست او را متوقف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an aptitude or liking.
مترادف: aptitude, fondness, liking, partiality, penchant, propensity
مشابه: bias, disposition, inclination, knack, leaning, preference, tendency, trend

- She has a bent for mathematics.
[ترجمه sadeq] او هوش و استعداد ذاتی در ریاضیات دارد
|
[ترجمه گوگل] او علاقه زیادی به ریاضیات دارد
[ترجمه ترگمان] اون برای ریاضیات خیلی خم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in construction, a transverse member or framework used to strengthen a structure.
مشابه: framework, structure, support, traverse
( verb )
• : تعریف: past tense and past participle of bend.
اسم ( noun )
(1) تعریف: any of several low-growing grasses, some of which are used for lawns or for hay; bent grass.

(2) تعریف: a stiff stalk of such grass.

جمله های نمونه

1. bent caliper
پرگار خمیده (قوسی)

2. bent with age
خمود در اثر کهولت

3. bent out of shape
(خودمانی) خشمگین،آشفته

4. a bent cop
پلیس حق و حساب بگیر

5. a bent for music
استعداد موسیقی

6. a bent rod
میله ی کج

7. he bent every effort to accomplish the task
او هر گونه کوششی را برای انجام کار به عمل آورد.

8. homa bent over the basin and washed her face
هما روی دستشویی خم شد و صورتش را شست.

9. jahangir bent his head
جهانگیر سر خود را خم کرد.

10. pari bent down and gathered the papers
پری دولا شد و کاغذها را جمع کرد.

11. reza bent to marzie's wishes
رضا تسلیم میل مرضیه شد.

12. she bent her head with a look of resignation
با نگاهی حاکی از رضا و تسلیم سر فرود آورد.

13. she bent over backwards to please her husband
برای جلب رضایت شوهرش از هیچ کاری فروگذار نمی کرد.

14. a criminal bent
گرایش به جنایت

15. he is bent on going
او تصمیم به رفتن دارد.

16. he was bent double with age
پیری کمر او را خم کرده بود.

17. he was bent on success
او مصمم بود موفق شود.

18. travelers westward bent
مسافران عازم غرب

19. light rays are bent by refraction
انکسار موجب شکست نور می شود.

20. the old man was bent and white-haired
پیرمرد خمیده و موسفید بود.

21. a boy with a mechanical bent
پسری دارای استعداد فنی

22. the capability of this metal to be bent
قدرت خمش پذیری این فلز

23. to (or at) the top of one's bent
با حداکثر کوشش و تقلا،با تمام نیرو

24. Stand with your knees slightly bent.
[ترجمه گوگل]بایستید و زانوهای خود را کمی خم کنید
[ترجمه ترگمان]زانو بزن، زانو بزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He bent down and kissed her on the cheek.
[ترجمه گوگل]خم شد و گونه او را بوسید
[ترجمه ترگمان]خم شد و گونه اش را بوسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. I bent over and kissed her cheek.
[ترجمه گوگل]خم شدم و گونه اش را بوسیدم
[ترجمه ترگمان]خم شدم و گونه اش را بوسیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. He bent and touched his mouth to hers.
[ترجمه گوگل]خم شد و دهانش را به دهان او کشید
[ترجمه ترگمان]خم شد و دهانش را به دهان او چسباند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. She bent down to pick up her glove.
[ترجمه گوگل]خم شد تا دستکش را بردارد
[ترجمه ترگمان]خم شد تا glove را بردارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. His dark head bent over her.
[ترجمه گوگل]سر تیره اش روی او خم شد
[ترجمه ترگمان]سر تیره اش روی او خم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

میل (اسم)
stomach, addiction, bar, desire, liking, tendency, will, shaft, propensity, leaning, goodwill, penchant, relish, axle, rod, bent, vocation, inclining, predilection, zest, hade, milestone, predisposition, proclivity

خوی (اسم)
addiction, nature, character, habit, custom, affection, temper, temperament, propensity, bent, sweat, perspiration, strain, squint, slobber, slabber, proclivity, saliva

خم (اسم)
bend, arc, bent, curve, crank, flexure, knee, jar, wimple, meander

خمیدگی (اسم)
incline, bend, slouch, bent, curve, flexure, batter, curvature, hogging, flexion, stoop, crankle, tortuosity, droop, circumflexion, inflection, crookedness, inflexion, flection, nutation

علف بوریا (اسم)
bent

علف نیزار (اسم)
bent

علف شبیه نی (اسم)
bent

نشیب (اسم)
bent, downhill

خم شده (صفت)
bent, geniculate, geniculated

خمیده (صفت)
bowed, bent, limber, geniculate, limped, slouchy, embowed, humpy

مایل (صفت)
disposed, willing, longing, keen, solicitous, wishing, desirous, inclined, fond, hankering, bent, oblique, wanting, craving, sideling, sidling, wishful, yearning

خم (صفت)
inclined, bent, curved, humped, crooked, nutant, bow-backed

منحنی (صفت)
askew, bent, curved, crumpled

تخصصی

[عمران و معماری] پایه - خرک - اتصال بین دوعضو - قاب - اتصال بین دو قاب - خم
[ریاضیات] خمش، قاب، مقدار خمش، خم، پایه

انگلیسی به انگلیسی

• inclination, tendency; aptitude, natural talent; partiality, fondness
inclined; corrupt; crazy; gay, homosexual; determined
bent is the past tense and past participle of bend.
if a person or thing is bent, they are curved and no longer have their normal shape.
if you are bent on or bent upon doing something, you are determined to do it.
if you have a bent for something, you like doing it or have a natural ability to do it.

پیشنهاد کاربران

گرایشات
مثال: philosophical bent: گرایشات فلسفی
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : bent ✅ تلفظ واژه: bent ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: خم شده، خمیده ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : ankyl/o
سر تعظیم فرود آوردن
معنی عامیانه اش میشه
Being high
سر مست
سر نشئه
گذشته فعل bend
bend the rules یعنی در قانون استثنا قائل شدن یا دور زدن قانون وقتی مسئله خیلی مهمی نباشد
استعداد طبیعی یا مهارت در چیزی
تمایل ذاتی
natural skill or interest in a particular thing
استعداد ذاتی یا خدادادی یا میل و گرایش به یه حوزه ی خاص
musical / artistic/literary bent
استعداد موسیقیایی / هنری / ادبی
instagram. com/languageyar

not true. false. oriented
دور زدن ( مثلا قانون )
خم شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس