belly

/ˈbeli//ˈbeli/

معنی: شکم، معده، شکم دادن و باد کردن
معانی دیگر: رقص شکم (که در برخی کشورهای عربی مرسوم است)، بخش پیشین بدن انسان از سینه تا شرمگاه، بخش زیرین تنه ی حیوان، هتل، دل، زمبه، حفره ی شکمی، اشتها، میل، اعماق، درونه، بیرون زدن، شکم دادن، قلمبه شدن، هر چیزی که بیرون بزند یا شکم بدهد، جلو (در مقابل عقب)، پیش، (قدیمی) زهدان، رحم، طبله

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: bellies
(1) تعریف: the front or underpart of mammals that contains the stomach and intestines.
مترادف: abdomen, gut, paunch, stomach, tummy
مشابه: bowels, intestine, maw, midriff, potbelly, underbelly

- The dog loves to have his belly rubbed.
[ترجمه گوگل] سگ عاشق مالیدن شکمش است
[ترجمه ترگمان] سگه دوست داره شکمش رو مالش بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As his beer-drinking increased, so did the size of his belly.
[ترجمه گوگل] با افزایش نوشیدن آبجو، اندازه شکم او نیز افزایش یافت
[ترجمه ترگمان] همچنان که آبجو می خورد، به اندازه شکمش رشد می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: appetite or desire.
مترادف: appetite, desire, stomach
مشابه: appetence, craving, hunger, liking, longing, lust, thirst, yearning, yen

- I have no belly for watching bullfights.
[ترجمه ملیح] من هیچ تمایلی برای تماشای گاوبازی ندارم.
|
[ترجمه گوگل] من شکمی برای تماشای گاوبازی ندارم
[ترجمه ترگمان] من هیچ شکمی برای تماشای bullfights ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the deepest inside part of something.
مترادف: innards, inside, womb
مشابه: depth, entrails, gut, interior

(4) تعریف: the womb.
مترادف: uterus, womb
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: bellies, bellying, bellied
• : تعریف: to expand or cause to expand, as with wind.
مترادف: bag, expand, swell
متضاد: sag
مشابه: balloon, bloat, bulge, distend, enlarge, inflate, puff

- The sails were bellying today.
[ترجمه گوگل] بادبان ها امروز در حال شکم بودند
[ترجمه ترگمان] بادبان ها امروز گرم شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. belly out
شکم دادن،بیرون زدن،(مثل بادبان) پر باد شدن

2. belly up
جلو پیشخان (مغازه) یا گیشه ایستادن،نزدیک نرده رفتن،شکم به شکم ایستادن

3. beer belly
شکم گنده (در اثر اعتیاد به خوردن آبجو زیاد)

4. go belly up
1- (مثل ماهی مرده) شکم به هوا شدن،مردن 2- ورشکست شدن،از بین رفتن

5. his big belly swelled out over his broad belt
شکم گنده ی او از بالای کمر بند پهنش بیرون زده بود.

6. in the belly of the ship
در شکم کشتی

7. the child's overblown belly
شکم باد کرده ی کودک

8. the company went belly up
شرکت ورشکست شد.

9. he cut the fish's belly open
او شکم ماهی را شکافت و باز کرد.

10. i don't have the belly for it
میلی به آن ندارم.

11. to suck in one's belly
شکم خود را تو کشیدن

12. a fat man with a big belly
مردی چاق با شکمی گنده

13. a sticky substance excretes from the belly of this insect
ماده ی چسبنده ای از شکم این حشره برون می تراود.

14. he plunged his sword into the lion's belly
شمشیرش را در شکم شیر فرو کرد.

15. the wounded cat was creeping on its belly
گربه ی زخمی بر روی شکم می خزید.

16. i fended off his blows and landed a kick on his belly
ضربه های او را دفع کردم و لگدی بر شکمش کوبیدم.

17. Grain by grain and hen fills her belly.
[ترجمه زباری] دانه ای بعد از دانه ای و مرغی که شکم از عزا درمی آورد.
|
[ترجمه گوگل]دانه به دانه و مرغ شکمش را پر می کند
[ترجمه ترگمان]دانه غلات و مرغ شکمش را پر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Misers put their back and their belly into their pockets.
[ترجمه گوگل]خسیس ها پشت و شکمشان را در جیبشان می گذارند
[ترجمه ترگمان]misers و شکم خود را در جیب فرو برده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He fell asleep with a full belly and a happy heart.
[ترجمه گوگل]با شکم پر و دلی شاد به خواب رفت
[ترجمه ترگمان]با شکم پر و قلبی شاد به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. She was lying on her belly.
[ترجمه گوگل]روی شکمش دراز کشیده بود
[ترجمه ترگمان] اون روی شکمش دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Jiro waddled closer, his belly bulging and distended.
[ترجمه گوگل]جیرو نزدیکتر رفت، شکمش برآمده و متورم شد
[ترجمه ترگمان]Jiro مثل اردک قدم می زد، شکمش بیرون زده بود و ورم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The belly has no ears.
[ترجمه گوگل]شکم گوش ندارد
[ترجمه ترگمان] شکم هیچ گوش نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. A bayonet had been thrust through his belly.
[ترجمه گوگل]سرنیزه ای به شکمش کوبیده شده بود
[ترجمه ترگمان]سر نیزه ها را در شکم او فرو برده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شکم (اسم)
abdomen, belly, tummy, womb, gut, bowel, gorge, bulge, breadbasket, paunch, maw

معده (اسم)
belly, tummy, stomach, venter, breadbasket

شکم دادن و باد کردن (فعل)
belly

انگلیسی به انگلیسی

• front part, stomach; venter, abdomen
inflate, fill; become inflated; protrude, stand out
your belly is your stomach.
the belly of an animal is the lower part of its body.

پیشنهاد کاربران

ام الطعام. [ اُم ْ مُطْ طَ ] ( ع اِ مرکب ) معده. || گندم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) .
قلعه ٔبغداد. [ ق َ ع َ ی ِ ب َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان شکم را گویند. ( آنندراج از غیاث اللغات ) .
( اسم ) 1. = شکم 2. بطن: قسمت مرکزی چاقتر عضله
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : belly ✅ تلفظ واژه: BEL ē ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: شکم ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : ventr/o
[پزشکی] شکم
شکم
belly ( ورزش )
واژه مصوب: شکم
تعریف: رویۀ داخلی کمان که کمان گیر در هنگام تیراندازی آن را می بیند |||متـ . شکم کمان belly of bow

To have a belly for something
=
To have a stomach for something
دل و جرئت کاری را داشتن
بطن
belly/ tummy / abdomen
شکم

بپرس