فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: belittles, belittling, belittled
مشتقات: belittlement (n.), belittler (n.)
حالات: belittles, belittling, belittled
مشتقات: belittlement (n.), belittler (n.)
• : تعریف: to make (someone or something) seem less in size, value, or importance; depreciate.
• مترادف: deprecate, depreciate, diminish, disparage, make light of, misprize, trivialize, underrate, undervalue
• متضاد: aggrandize, magnify
• مشابه: demean, denigrate, deride, devalue, disdain, dishonor, minimize, pooh-pooh, put down, run down, scorn, sneer at
• مترادف: deprecate, depreciate, diminish, disparage, make light of, misprize, trivialize, underrate, undervalue
• متضاد: aggrandize, magnify
• مشابه: demean, denigrate, deride, devalue, disdain, dishonor, minimize, pooh-pooh, put down, run down, scorn, sneer at
- That was cruel of you to belittle him in front of his friends.
[ترجمه A.A] تحقیر کردن او جلو دوستانش کار درستی نبود|
[ترجمه آرزو] خیلی کارت بدبود ( کارت ظالمانه بود ) که اون پسررو جلوی ( مقابل ) دوستانش تحقیرکردی.|
[ترجمه گوگل] این ظلم بود که او را در مقابل دوستانش تحقیر کردی[ترجمه ترگمان] این ظالمانه بود که جلوی دوستانش او را تحقیر می کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't mean to belittle your problem, but it might be best if you just forget about it.
[ترجمه A.A] منظورم کوچک شمردن مشکل تو نیست ولی شاید بهتر باشه الان فراموشش کنی|
[ترجمه گوگل] قصد ندارم مشکل شما را کوچک جلوه دهم، اما شاید بهتر باشد که آن را فراموش کنید[ترجمه ترگمان] نمی خواهم مشکل تو را حقیر کنم، اما شاید بهتر باشد که فراموشش کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He took his son into the business, yet he belittles his opinions.
[ترجمه A.A] پسرش را برد تو کسب و کار با اینحال افکارش را تحقیر میکند|
[ترجمه گوگل] او پسرش را وارد این تجارت کرد، با این حال نظرات خود را کوچک میشمرد[ترجمه ترگمان] پسرش را به کار برد، با این حال، عقاید خود را عوض می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید