beginner

/bɪˈɡɪnər//bɪˈɡɪnə/

معنی: مبتدی، تازه کار
معانی دیگر: آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین، آغازگر، شروع کننده، کم تجربه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: someone just beginning to acquire new knowledge or learn a new skill.
مترادف: apprentice, neophyte, novice, tyro
متضاد: expert, veteran
مشابه: catechumen, fledgling, freshman, greenhorn, initiate, learner, recruit, rookie, tenderfoot, trainee

- I'm glad I'm not the only beginner in the class.
[ترجمه حسین] خوشحالم که من تازه وارد کلاس نیستم
|
[ترجمه امیررضا] خوشحالم که من تنها تازه کار کلاس نیستم.
|
[ترجمه گوگل] خوشحالم که تنها مبتدی در کلاس نیستم
[ترجمه ترگمان] خوشحالم که تنها تازه کار کلاس نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. give him a break; he is a beginner
به او سختگیری نکن ; تازه کار است.

2. The expert in anything was once a beginner.
[ترجمه مائده حوایی] هر فرد حرفه ای زمانی تازه کار بوده است
|
[ترجمه گوگل]متخصص در هر کاری زمانی مبتدی بود
[ترجمه ترگمان]متخصص در هر چیزی یک بار تازه کار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The courses will give the beginner personal tuition in all types of outdoor photography.
[ترجمه گوگل]این دوره ها به مبتدی آموزش شخصی در انواع عکاسی در فضای باز می دهد
[ترجمه ترگمان]این دوره ها به مبتدیان جهت تدریس خصوصی در همه انواع عکاسی در فضای باز می پردازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. As a beginner, everything is very new to him.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک مبتدی، همه چیز برای او بسیار جدید است
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک مبتدی همه چیز برای او تازگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She plays well enough for a beginner.
[ترجمه گوگل]او به اندازه کافی برای یک مبتدی خوب بازی می کند
[ترجمه ترگمان]او برای یک مبتدی به اندازه کافی خوب بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He plays well enough for a beginner.
[ترجمه گوگل]او به اندازه کافی برای یک مبتدی خوب بازی می کند
[ترجمه ترگمان]او برای یک مبتدی به اندازه کافی خوب بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He's not bad for a beginner.
[ترجمه گوگل]او برای یک مبتدی بد نیست
[ترجمه ترگمان]برای یک مبتدی بد نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The books are categorized into beginner and advanced.
[ترجمه گوگل]کتاب ها به مبتدی و پیشرفته دسته بندی می شوند
[ترجمه ترگمان]کتاب ها به مبتدی و پیشرفته طبقه بندی می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The young man is a raw beginner.
[ترجمه گوگل]مرد جوان یک مبتدی خام است
[ترجمه ترگمان]جوان تازه کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If you're a beginner, steer clear of resorts with reputations for difficult skiing.
[ترجمه گوگل]اگر مبتدی هستید، از استراحتگاه هایی که به سختی اسکی شهرت دارند دوری کنید
[ترجمه ترگمان]اگر مبتدی هستید، از resorts با شهرت برای اسکی دشوار استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Not a bad effort for a beginner!
[ترجمه گوگل]تلاش بدی برای یک مبتدی نیست!
[ترجمه ترگمان]برای یک مبتدی حتی یک تلاش بد هم نیست!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. As a beginner, he is wobbling about on the bicycle.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک مبتدی، او با دوچرخه می چرخد
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک مبتدی، او در حال تلو تلو خوردن درباره دوچرخه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I would prefer not to leave this job to John while he's still a raw recruit/beginner.
[ترجمه گوگل]ترجیح می‌دهم این کار را به جان بسپارم تا زمانی که او هنوز یک استخدام‌کننده/مبتدی خام است
[ترجمه ترگمان]ترجیح می دهم این کار را به جان واگذار نکنم، در حالی که هنوز هم تازه کار و تازه کار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Good training will give a beginner the confidence to enjoy skiing.
[ترجمه گوگل]تمرین خوب به یک مبتدی اعتماد به نفس برای لذت بردن از اسکی می دهد
[ترجمه ترگمان]آموزش خوب باعث می شود که یک فرد مبتدی به اسکی برود و از اسکی لذت ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Naturally, as a beginner I'm not a very good driver yet.
[ترجمه گوگل]طبیعتاً من به عنوان یک مبتدی هنوز راننده خوبی نیستم
[ترجمه ترگمان]طبیعتا، به عنوان یک تازه کار، من راننده خوبی نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مبتدی (اسم)
abecedarian, beginner, novice, greenhorn, tyro, freshman, neophyte, tiro, youngling

تازه کار (اسم)
beginner, novice, tyro, freshman, tiro, novitiate, noviciate, rookie, debutant, ham, jackleg, colt, tenderfoot

انگلیسی به انگلیسی

• novice, amateur
a beginner is someone who has just started learning to do something and cannot do it well yet.

پیشنهاد کاربران

مبتدی. تازه کار. نوآموز
مثال:
This is great for beginners.
این برای مبتدی ها و نوآموزها عالی است.
نوآموز
مبتدی = تازه کار

بپرس