battle

/ˈbætl̩//ˈbætl̩/

معنی: نبرد، پیکار، نزاع، جنگ، مبارزه، مصاف، جدال، رزم، محاربه، زد و خورد، جنگ کردن
معانی دیگر: (ارتش) نبرد (در خشکی یا دریا یا هوا)، کارزار، غزوه، کشمکش، تقلا، تلاش کردن، کشمکش کردن، تقلا کردن، مبارزه کردن، ستیز کردن، نبرد کردن، رزمیدن، جنگیدن، (قدیمی) گردان، (قدیمی) استحکامات ساختن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a hostile and violent meeting between two opposing sides; fight.
مترادف: action, clash, combat, conflict, encounter, engagement, fight
مشابه: Armageddon, disagreement, firefight, fray, melee, scrimmage, skirmish, struggle

- A decisive battle of the Civil War was fought on this hill.
[ترجمه علی جادری] نبرد سرنوشت ساز جنگ داخلی در این تپه بوده است .
|
[ترجمه گوگل] نبرد سرنوشت ساز جنگ داخلی در این تپه درگرفت
[ترجمه ترگمان] نبرد قاطع جنگ داخلی در این تپه آغاز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a contest or competition.
مترادف: clash, competition, contest
مشابه: bout, contention, duel, game, match, meet, rivalry, tournament

- The race was a battle between two excellent runners.
[ترجمه گوگل] این مسابقه نبردی بین دو دونده عالی بود
[ترجمه ترگمان] رقابت بین دو نفر از دوندگان عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: battles, battling, battled
(1) تعریف: to engage in a battle or fight.
مترادف: combat, fight
مشابه: compete, contend, contest, duel, encounter, engage, skirmish, struggle

- The ship's crew battled against the terrible storm.
[ترجمه گوگل] خدمه کشتی با طوفان وحشتناک مبارزه کردند
[ترجمه ترگمان] خدمه کشتی در مقابل توفان سهمگین می جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to struggle.
مترادف: combat, fight, struggle
مشابه: contend, grapple, strive, wrestle

- He battled hard against alcoholism.
[ترجمه گوگل] او سخت با اعتیاد به الکل مبارزه کرد
[ترجمه ترگمان] اون داره با الکل مبارزه می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to fight or struggle against.
مترادف: combat, fight
مشابه: duel, encounter, engage

- They are battling the disease with sophisticated drugs nowadays.
[ترجمه گوگل] آنها امروزه با داروهای پیچیده با این بیماری مبارزه می کنند
[ترجمه ترگمان] امروزه آن ها با داروهای پیچیده مبارزه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. battle stations on a ship
جایگاه های رزمی در کشتی

2. battle of wits
جنگ لفظی و زیرکانه

3. a battle scene
صحنه ی نبرد،رزمگاه

4. hot battle
جنگ سخت

5. pitched battle
نبرد با آرایش نظامی

6. sea battle
نبرد دریا

7. the battle against illiteracy
پیکار با بیسوادی

8. the battle became a seesaw between the offensive and the defensive
نبرد تبدیل شد به یک نوسان میان تک و پدافند.

9. the battle between the sexes
کشمکش بین دو جنس مخالف (مرد و زن)

10. the battle ended in a rout
جنگ به انهدام انجامید.

11. the battle for women's rights
تلاش برای حقوق مدنی زنان

12. the battle reached a climax
نبرد به اوج رسید.

13. the battle scene got the audience going
صحنه ی نبرد تماشاگران را گرفت.

14. do battle (with)
نبرد کردن (با)،پیکار کردن (با)،مقابله کردن

15. join battle
(جنگ یا مسابقه یا پیکار) آغاز کردن

16. a dubious battle
نبردی که سرنوشت آن نامعلوم است

17. a gory battle
نبردی خونین

18. a lost battle
نبرد همراه با شکست

19. a mock battle
جنگ زرگری،نبرد وانمودین

20. a sea battle
نبرد دریایی

21. a sham battle
جنگ زرگری

22. accoutered for battle
مهیای جنگ

23. an unequal battle
نبرد میان دو نیروی نامتعادل

24. field of battle (battlefield)
میدان جنگ

25. ordeal by battle
گناه آزمون از راه نبرد،گناه آزمون رزمی

26. half the battle
بخش عمده ی کار،مهمترین گام در راه انجام کاری

27. wager of battle
دعوت جنگ تن به تن (که توسط متهم برای اثبات بی گناهی خود اعلام می شد)

28. heroes of the battle of chaldoran
قهرمانان نبرد چالدران

29. the most important battle of that war
مهم ترین نبرد آن جنگ

30. troops arrayed for battle
قشون آراسته برای رزم

31. troops equipped for battle
قشون های تجهیز شده برای نبرد

32. fight a losing battle
تقلای بیهوده کردن،بیهوده کوشیدن

33. arming the soldiers for battle
سربازان را برای جنگ مسلح کردن

34. he distinguished himself in battle
او در نبرد برتری خود را نشان داد.

35. the loss of a battle
شکست در یک نبرد

36. the site of a battle
رزمگاه،محل وقوع جنگ

37. to marshal forces for battle
نیروها را برای نبرد آراستن

38. a graphic description of the battle scene
شرح زنده ای از نبردگاه

39. a vivid description of the battle
شرح زنده ی آن نبرد

40. he proved himself stout in battle
او نشان داد که در نبرد بی باک است.

41. in the heat of the battle
درگیرو دار جنگ

42. in the thick of the battle
در بحبوحه ی نبرد

43. our forces are ready for battle
نیروهای ما آماده ی رزم اند.

44. the soldiers were all in battle array
سربازان به آرایش جنگی درآمده بودند.

45. to pipe the clan to battle
عشیره را به جنگ برانگیختن

46. to throw reinforcements into a battle
نیروی کمکی به نبرد فرستادن

47. we shall abide till the battle is won
تا هنگام پیروزی در نبرد (در اینجا) خواهیم ماند.

48. he was badly wounded before the battle had fairly begun
پیش از آنکه نبرد به طور آشکار آغاز شود سخت زخمی شد.

49. his father was killed in the battle of britain
پدرش در نبرد بریتانیا کشته شد.

50. soldiers that nobody could match in battle
سربازانی که در جنگ هیچکس یارای برابری با آنها را نداشت

51. the latest information (received) from the battle front
آخرین اطلاعات (اگهدادهای) رسیده از جبهه ی جنگ

52. this painting is representative of a battle
این نقاشی نمایانگر یک نبرد است.

53. we were ready to do grim battle for our freedom
ما آماده بودیم در راه آزادی تا سر حد جان مبارزه کنیم.

54. when the trumpets started braying, the battle began
شیپورها که شروع به نفیر زدن کردند،نبرد آغاز شد.

55. a soldier haunted by the images of battle
سربازی که خاطرات جنگ او را رنجه می دارد

56. to summon up one's courage for the battle
شجاعت خود را برای نبرد بسیج کردن

57. two of his best friends fell in that battle
دو تا از بهترین دوستانش در آن نبرد تلف شدند.

58. when the mother-in-law arrived the party became a battle royal
وقتی مادرشوهر سر رسید مهمانی به میدان نبرد تبدیل شد.

59. the soldiers, he noted, were not yet ready for battle
او متذکر شد که سربازان هنوز آمادگی رزمی ندارند.

60. it was the courage of our sailors that determined the destiny of that great battle
دلاوری ناویان ما بود که فرجام آن نبرد بزرگ را تعیین کرد.

مترادف ها

نبرد (اسم)
action, battle, fight, combat, conflict, fray, set-to

پیکار (اسم)
quarrel, action, battle, fight, combat

نزاع (اسم)
quarrel, battle, fray, affray, strife, dispute, contention, discord, spar, war, warfare, fuss, scuffle, wrangle, squeal, scrap, tousle, dust-up, embroilment, falling-out

جنگ (اسم)
battle, fight, anthology, analects, war, warfare, belligerence, scrap, varia

مبارزه (اسم)
battle, combat, struggle, championship, swordplay

مصاف (اسم)
battle, combat, battlefield, rencounter, ranks of warriors

جدال (اسم)
battle, controversy

رزم (اسم)
battle, combat, war

محاربه (اسم)
battle, combat, war, warfare, belligerence

زد و خورد (اسم)
battle, fight, combat, warfare, skirmish, medley, fracas, tilt, set-to

جنگ کردن (فعل)
battle, fight, fray, war

انگلیسی به انگلیسی

• combat, fight, war
fight, engage in combat
in a war, a battle is a fight between armies or between groups of ships, planes, or people.
a battle is also a process in which two people or two groups compete for power or try to achieve opposite things.
you can also use battle to refer to a joint attempt by a group of people to do something that is very difficult to achieve.
when people battle, they fight very hard.

پیشنهاد کاربران

نبرد، جنگ
مثال: The soldiers fought bravely in the battle.
سربازان در نبرد با شجاعت جنگیدند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
نبرد
( Nabard )
نبرد
battle: نبرد، مبارزه
battle ( علوم نظامی )
واژه مصوب: نبرد
تعریف: منازعه و درگیری گسترده و کوتاه‏مدت بین نیروهای مسلح دو کشور در زمین و هوا و دریا
Battle : به معنای "جنگ" و "مبارزه" است، اما در بیشتر مواقع به معنای "مبارزه" هست و ان هم نه هر مبارزه ای ، بلکه مبارزه تن به تن و دونفره.
storm of swords
در مواقعی خاص مانند وقتی برای بیماری به کار میرود به معنای "دست و پنجه نرم کردن" هم میشه
مثلا:
he has been battling cancer for 2 years
او دو سال است با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکند.
. A fight between armies in a war _
. Example:who won the battle
نبرد ، پیکار
کشمکش
برخورد کردن با . . .
مثلا برخورد کردن با افرادی که پنهانی بیزینس راه میندازن تا مالیات ندن

[Bad Weather]
[Collocation]
battle against/​brave the elements
Fight
War
Arguing
مبارزه ( الزاما جنگ نیست )
A battle is a fight between two armies during a war.
درگیری
مجادله
تقابل
War, conflict, a place that some body combate with each other in it
نبرد. جنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس