• : تعریف: in an important or central way; at heart.
- He has done some bad things but is basically a good person.
[ترجمه گوگل] او کارهای بدی انجام داده اما اساساً آدم خوبی است [ترجمه ترگمان] او کاره ای بدی کرده است اما اساسا فرد خوبی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. they are basically the same
آنان اصولا مشابه هستند.
2. The party's principles are basically egalitarian.
[ترجمه بهروز مددی] اصول کلی حزب اساسا بر پایه برابری و مساوات میباشد.
|
[ترجمه گوگل]اصول حزب اساساً برابری طلبانه است [ترجمه ترگمان]اصول حزب اساسا برابر تساوی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. He believes that all people are basically evil.
[ترجمه گوگل]او معتقد است که همه مردم اساساً شر هستند [ترجمه ترگمان]او معتقد است که همه مردم اساسا شریر هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The official report basically exonerated everyone.
[ترجمه گوگل]گزارش رسمی اساساً همه را تبرئه کرد [ترجمه ترگمان]گزارش رسمی اساسا همه را تبرئه کرده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Basically it was a fine performance I have only minor quibbles to make about her technique.
[ترجمه گوگل]اساساً عملکرد خوبی بود که من فقط در مورد تکنیک او صحبت های جزئی دارم [ترجمه ترگمان]اساسا این یک عملکرد خوب بود که من فقط quibbles جزئی در مورد روش او داشتم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The two approaches are basically very similar.
[ترجمه گوگل]این دو رویکرد اساساً بسیار مشابه هستند [ترجمه ترگمان]دو رویکرد اساسا بسیار مشابه هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. There have been some problems but basically it's a good system.
[ترجمه گوگل]مشکلاتی وجود داشته است اما اساساً سیستم خوبی است [ترجمه ترگمان]مشکلاتی وجود داشته است اما اساسا یک سیستم خوب است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. She takes a basically conservative view of society.
[ترجمه گوگل]او اساساً نگاهی محافظه کارانه به جامعه دارد [ترجمه ترگمان]او اساسا دیدگاه محافظه کارانه جامعه را از خود نشان می دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. She has a conception of people as being basically good.
[ترجمه گوگل]او تصوری از مردم دارد که اساساً خوب هستند [ترجمه ترگمان]او تصوری از مردم دارد که اساسا خوب هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. It was basically a selfish act, though no doubt a sophist would argue that it was done for the general good.
[ترجمه گوگل]این اساساً یک عمل خودخواهانه بود، اگرچه بدون شک یک سوفسطایی استدلال می کند که این کار برای خیر عمومی انجام شده است [ترجمه ترگمان]این کار اساسا یک اقدام خودخواهانه بود، هر چند بدون شک a استدلال می کرد که این کار برای عموم خوب انجام شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Contrary to popular belief, gorillas are basically shy, gentle creatures.
[ترجمه گوگل]برخلاف تصور رایج، گوریل ها اساسا موجوداتی خجالتی و مهربان هستند [ترجمه ترگمان]برخلاف باور عمومی، گوریل ها اساسا خجول و نجیب هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Yes, that's basically correct.
[ترجمه گوگل]بله، اساساً درست است [ترجمه ترگمان]بله، این اساسا صحیح است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Basically the system ought to have worked.
[ترجمه گوگل]اساساً سیستم باید کار می کرد [ترجمه ترگمان]اساسا این سیستم باید کار می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Basically, I'm just lazy.
[ترجمه گوگل]اصولا من فقط تنبلم [ترجمه ترگمان]اساسا من فقط تنبلم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
بطور اساسی (قید)
basically
انگلیسی به انگلیسی
• essentially; fundamentally you use basically to indicate what the most important feature of something is or to give a general description of something complicated.
پیشنهاد کاربران
به طور خلاصه
خیلی راحت، به سادگی
اصولاً مثال: Basically, you just need to follow the instructions. اصولاً، فقط کافی است دستورالعمل ها را دنبال کنید.
از پایه و اساس
گاهی اوقات معنای آن با simply برابری می کند. یعنی به طور ساده، به سادگی، به آسانی و از این دست کلمات. بستگی به متن و محتوا دارد. اگر مفید بود لطفاً لایک بفرمایید. ممنونم.
در زبان محاوره به معنای راستش
In the main and most important way
قبل از هر چیز، اول اینکه . . . Basically, do you get along with your new roommate? اول از همه اینکه آیا با هم اتاقی تازه ات کنار می آیی؟