اسم ( noun )
عبارات: off base
عبارات: off base
• (1) تعریف: that which underlies or supports; foundation.
• مترادف: basis, footer, footing, foundation, support
• مشابه: bedrock, bottom, cornerstone, essential, foot, groundwork, mount, pedestal, plinth, rationale, root, substratum, substructure, underpinning
• مترادف: basis, footer, footing, foundation, support
• مشابه: bedrock, bottom, cornerstone, essential, foot, groundwork, mount, pedestal, plinth, rationale, root, substratum, substructure, underpinning
- The lamp has a square base.
[ترجمه Arkia . Rn . 7] لامپ یک پایه مربعی شکل دارد|
[ترجمه ...] چراغ خانه دارای یک پایه مربع است|
[ترجمه گوگل] لامپ دارای پایه مربع است[ترجمه ترگمان] چراغ یک پایه مربع دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the bottom part of something.
• مترادف: bottom
• متضاد: apex, summit, top
• مشابه: foot, footer, footing
• مترادف: bottom
• متضاد: apex, summit, top
• مشابه: foot, footer, footing
- the base of the skull
[ترجمه تقی قیصری] قاعده ی جمجمه|
[ترجمه گوگل] پایه جمجمه[ترجمه ترگمان] پایه جمجمه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the base of the tree
[ترجمه ائلشن] ریشه درخت|
[ترجمه گوگل] پایه درخت[ترجمه ترگمان] پایه درخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a central place; headquarters.
• مترادف: headquarters
• مشابه: camp, center, command post, installation, post, station
• مترادف: headquarters
• مشابه: camp, center, command post, installation, post, station
- a base of operations
[ترجمه تقی قیصری] پایگاه عملیاتی|
[ترجمه گوگل] یک پایگاه عملیات[ترجمه ترگمان] پایه و اساس عملیات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a military base
• (4) تعریف: in baseball, one of the four corners of the infield, or the bag marking any of these points.
• مشابه: bag
• مشابه: bag
- The runner made it to third base.
[ترجمه گوگل] دونده به پایه سوم رسید
[ترجمه ترگمان] دونده آن را به جایگاه سوم رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دونده آن را به جایگاه سوم رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a chemical compound that creates salts when mixed with acids. (Cf. acid.)
• مترادف: alkali, alkaloid
• مشابه: antacid
• مترادف: alkali, alkaloid
• مشابه: antacid
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bases, basing, based
حالات: bases, basing, based
• (1) تعریف: to make or provide a foundation or base for.
• مشابه: bottom, establish, found, ground, locate, station, support, underlie
• مشابه: bottom, establish, found, ground, locate, station, support, underlie
- They based their company in New York.
[ترجمه بهاور] آنها پایگاه ( مقر ) اصلی شرکتشان را در نیویورک پایه نهادند|
[ترجمه گوگل] آنها شرکت خود را در نیویورک مستقر کردند[ترجمه ترگمان] آن ها در نیویورک شرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The software company is based in California.
[ترجمه ائلشن] شرکت سافت وِیر در کالیفرنیا است|
[ترجمه گوگل] این شرکت نرم افزاری در کالیفرنیا مستقر است[ترجمه ترگمان] شرکت نرم افزاری در کالیفرنیا مستقر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to establish or construct (something new) on a particular basis or foundation that already exists.
• مترادف: establish, found, ground
• مشابه: corroborate, rest, root, support
• مترادف: establish, found, ground
• مشابه: corroborate, rest, root, support
- I always base my arguments on facts.
[ترجمه گوگل] من همیشه استدلال هایم را بر اساس حقایق استوار می کنم
[ترجمه ترگمان] من همیشه بحث هام رو براساس حقایق ردیف می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من همیشه بحث هام رو براساس حقایق ردیف می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The film is based on a nineteenth century novel set in England.
[ترجمه گوگل] این فیلم بر اساس رمانی قرن نوزدهمی در انگلستان ساخته شده است
[ترجمه ترگمان] این فیلم براساس رمان قرن نوزدهم در انگلستان ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فیلم براساس رمان قرن نوزدهم در انگلستان ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The author based the main character of the book on her father.
[ترجمه گوگل] نویسنده شخصیت اصلی کتاب را بر اساس پدرش ساخته است
[ترجمه ترگمان] نویسنده شخصیت اصلی کتاب را بر روی پدرش قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده شخصیت اصلی کتاب را بر روی پدرش قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: baser, basest
مشتقات: basely (adv.), baseness (n.)
حالات: baser, basest
مشتقات: basely (adv.), baseness (n.)
• (1) تعریف: of little value or quality; inferior.
• مترادف: debased, inferior, low, mean, poor, shabby, shoddy, wretched
• متضاد: better, elevated, lofty
• مشابه: abject, bad, cheap, degenerate, grubby, lowly, miserable, scrubby, sleazy, sorry, vile
• مترادف: debased, inferior, low, mean, poor, shabby, shoddy, wretched
• متضاد: better, elevated, lofty
• مشابه: abject, bad, cheap, degenerate, grubby, lowly, miserable, scrubby, sleazy, sorry, vile
• (2) تعریف: having or showing selfishness or low moral standards.
• مترادف: degenerate, dissolute, sleazy, sordid, vile
• متضاد: elevated, noble
• مشابه: bad, cheap, corrupt, debauched, decadent, despicable, foul, grubby, ignoble, immoral, low, lowdown, miscreant, miserable, profligate, reprobate, selfish, shabby, sorry, squalid, unprincipled, unscrupulous, wretched, wrong
• مترادف: degenerate, dissolute, sleazy, sordid, vile
• متضاد: elevated, noble
• مشابه: bad, cheap, corrupt, debauched, decadent, despicable, foul, grubby, ignoble, immoral, low, lowdown, miscreant, miserable, profligate, reprobate, selfish, shabby, sorry, squalid, unprincipled, unscrupulous, wretched, wrong