صفت ( adjective )
• (1) تعریف: in a state of having been legally declared incapable of paying off one's debts and having one's assets administered by a court to compensate creditors.
- After years of struggling and being unable to pay back investors, the small company went bankrupt.
[ترجمه گوگل] پس از سال ها تلاش و ناتوانی در بازپرداخت سرمایه گذاران، این شرکت کوچک ورشکست شد
[ترجمه ترگمان] این شرکت کوچک پس از سال ها مبارزه و عدم توانایی پرداخت سرمایه گذاران، ورشکست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شرکت کوچک پس از سال ها مبارزه و عدم توانایی پرداخت سرمایه گذاران، ورشکست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: impoverished or unable to pay debts.
• متضاد: in the black, solvent
• مشابه: bust
• متضاد: in the black, solvent
• مشابه: bust
- Most of the former employees became bankrupt, not being able to sell their homes or find other jobs in the area.
[ترجمه گوگل] اکثر کارمندان سابق ورشکست شدند و نتوانستند خانه های خود را بفروشند یا شغل دیگری در منطقه پیدا کنند
[ترجمه ترگمان] اغلب کارکنان سابق ورشکست شده اند و قادر به فروش خانه های خود یا یافتن شغل دیگری در این منطقه نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اغلب کارکنان سابق ورشکست شده اند و قادر به فروش خانه های خود یا یافتن شغل دیگری در این منطقه نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: lacking in some quality.
- The prison guards seemed bankrupt of all human feelings.
[ترجمه زینب سرآمد] بنظر می رسید که نگهبانان زندان از تمام احساسات انسانی عاری بودند.|
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که نگهبانان زندان از تمام احساسات انسانی ورشکسته شده بودند[ترجمه ترگمان] گارد زندان به نظر می رسید که تمام احساسات بشری از بین رفته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: in law, a debtor who by his own petition or petition by others is legally declared incapable of meeting debts and whose assets are administered by a court for his creditors' benefit.
• (2) تعریف: a person lacking in some quality.
- a spiritual bankrupt
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bankrupts, bankrupting, bankrupted
حالات: bankrupts, bankrupting, bankrupted
• : تعریف: to cause to become a bankrupt.
• مشابه: break, bust
• مشابه: break, bust
- His gambling soon bankrupted him.
[ترجمه Peter Strahm] قمار کردن او خیلی زود اورا ورشکسته کرد.|
[ترجمه گوگل] قمار او به زودی او را ورشکست کرد[ترجمه ترگمان] قمار او به زودی شکست او را شکست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید