bankrupt

/ˈbæŋkrəpt//ˈbæŋkrʌpt/

معنی: ورشکسته، ورشکست کردن و شدن
معانی دیگر: مفلس، لات، ورشکسته کردن، وازده، واخورده، مردود، سرخورده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: in a state of having been legally declared incapable of paying off one's debts and having one's assets administered by a court to compensate creditors.

- After years of struggling and being unable to pay back investors, the small company went bankrupt.
[ترجمه گوگل] پس از سال ها تلاش و ناتوانی در بازپرداخت سرمایه گذاران، این شرکت کوچک ورشکست شد
[ترجمه ترگمان] این شرکت کوچک پس از سال ها مبارزه و عدم توانایی پرداخت سرمایه گذاران، ورشکست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: impoverished or unable to pay debts.
متضاد: in the black, solvent
مشابه: bust

- Most of the former employees became bankrupt, not being able to sell their homes or find other jobs in the area.
[ترجمه گوگل] اکثر کارمندان سابق ورشکست شدند و نتوانستند خانه های خود را بفروشند یا شغل دیگری در منطقه پیدا کنند
[ترجمه ترگمان] اغلب کارکنان سابق ورشکست شده اند و قادر به فروش خانه های خود یا یافتن شغل دیگری در این منطقه نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: lacking in some quality.

- The prison guards seemed bankrupt of all human feelings.
[ترجمه زینب سرآمد] بنظر می رسید که نگهبانان زندان از تمام احساسات انسانی عاری بودند.
|
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که نگهبانان زندان از تمام احساسات انسانی ورشکسته شده بودند
[ترجمه ترگمان] گارد زندان به نظر می رسید که تمام احساسات بشری از بین رفته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: in law, a debtor who by his own petition or petition by others is legally declared incapable of meeting debts and whose assets are administered by a court for his creditors' benefit.

(2) تعریف: a person lacking in some quality.

- a spiritual bankrupt
[ترجمه گوگل] یک ورشکسته معنوی
[ترجمه ترگمان] یک ورشکست روحی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bankrupts, bankrupting, bankrupted
• : تعریف: to cause to become a bankrupt.
مشابه: break, bust

- His gambling soon bankrupted him.
[ترجمه Peter Strahm] قمار کردن او خیلی زود اورا ورشکسته کرد.
|
[ترجمه گوگل] قمار او به زودی او را ورشکست کرد
[ترجمه ترگمان] قمار او به زودی شکست او را شکست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a bankrupt foreign policy
سیاست خارجی شکست خورده

2. morally bankrupt
از نظر اخلاقی مردود (ورشکسته)

3. a political bankrupt
سرخورده ی سیاسی

4. the company became bankrupt
شرکت ورشکسته شد.

5. he tried to dissociate himself from his bankrupt friend
او کوشید که از دوست ورشکسته ی خود فاصله بگیرد.

6. when the bubble burst, they all went bankrupt
وقتی حباب ترکید (نقشه ی آنها شکست خورد) همه ورشکست شدند.

7. the incompetent managers who made the company go bankrupt
مدیران نالایقی که شرکت را ورشکست کردند

8. He went bankrupt after only a year in business.
[ترجمه گوگل]او تنها پس از یک سال فعالیت تجاری ورشکست شد
[ترجمه ترگمان]بعد از یک سال کار ورشکست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Hundreds of firms went bankrupt during the recession.
[ترجمه گوگل]صدها شرکت در دوران رکود ورشکست شدند
[ترجمه ترگمان]صدها شرکت در زمان رکود ورشکست شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The court adjudicated the company bankrupt.
[ترجمه گوگل]دادگاه حکم ورشکستگی شرکت را صادر کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه این شرکت را ورشکسته اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The company went bankrupt, and it burst up completely.
[ترجمه گوگل]شرکت ورشکست شد و کاملاً منفجر شد
[ترجمه ترگمان]شرکت ورشکست شد و ناگهان منفجر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The company went bankrupt and was put into the hands of the receivers.
[ترجمه گوگل]شرکت ورشکست شد و به دست گیرندگان سپرده شد
[ترجمه ترگمان]شرکت ورشکسته شد و در دست گیرنده قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The worst bankrupt is the person who lost his enthusiasm.
[ترجمه گوگل]بدترین ورشکسته کسی است که اشتیاق خود را از دست داده باشد
[ترجمه ترگمان]بدترین ورشکستگی فردی است که شور و اشتیاق خود را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. As a result, he went bankrupt soon.
[ترجمه گوگل]در نتیجه خیلی زود ورشکست شد
[ترجمه ترگمان]در نتیجه، اون به زودی ورشکست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. and may go bankrupt.
[ترجمه گوگل]و ممکن است ورشکست شود
[ترجمه ترگمان]و ممکن است ورشکست شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ورشکسته (صفت)
bankrupt, broke

ورشکست کردن و شدن (فعل)
bankrupt

تخصصی

[حقوق] ورشکسته

انگلیسی به انگلیسی

• one who was unable to repay debts and whose property has been divided among his creditors
make bankrupt, ruin financially; go bankrupt, go broke
lacking, deficient; insolvent, unable to pay one's debts
people or organizations that are bankrupt do not have enough money to pay their debts.
to bankrupt a person or company means to make them go bankrupt.
a bankrupt is a person who has been legally declared bankrupt.
something that is bankrupt is completely lacking in a particular quality.

پیشنهاد کاربران

ورشکسته شدن
۱. ورشکسته ۲. ورشکست کردن ۳. بیچاره کردن. به خاک سیاه نشاندن. خالی از. بی بهره از. فاقد
مثال:
Most of the former employees became bankrupt, not being able to sell their homes or find other jobs in the area.
...
[مشاهده متن کامل]

اغلب کارکنان سابق ورشکست شده اند و قادر به فروش خانه های خود یا یافتن شغل دیگری در این منطقه نیستند.

ورشکست شدن که با کلمه go می آید
مثلا
I go bankrupt
صفت:
• ورشکسته ( insolvent, broke, financially ruined )
• فاقد هیچ گونه ارزش ( destitute ( of ) )
• درب و داغون ( از لحاظ روحی ) ( wreck )
اسم:
• آدم ورشکسته ( که به صورت رسمی ورشکستگیش اعلام شده باشه ) ( insolvent, bankrupt person )
...
[مشاهده متن کامل]

فعل:
• ورشکسته کردن ( ruin, impoverish, break, make bankrupt )

درب و داغان
در مفاهیم روحی و عاطفی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : bankrupt
اسم ( noun ) : bankruptcy / bankrupt
صفت ( adjective ) : bankrupt
قید ( adverb ) : _
belly - up
ورشکسته
ورشکستگی

بپرس