botch

/ˈbɑːt͡ʃ//bɒt͡ʃ/

معنی: سرهم بندی، وصله و پینه بدنما، کار سرهم بندی، ورم، خراب کردن، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، از شکل انداختن
معانی دیگر: پشم بوتانی (پشم مارینو از جنس اعلا)، پشم نرم، بد تعمیر کردن، بد وصله کردن، خرابی بالا آوردن، گندش را بالا آوردن، باناشیگری و بدی انجام دادن، انگولک کردن، کار بد انجام شده، چیز بد تعمیر شده یا بد ساخته شده، (انگلیس - محلی) زخم، دمل، کورک

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: botches, botching, botched
• : تعریف: to spoil or ruin as a result of clumsy work or poor repairs; bungle.
مترادف: bollix up, bumble, bungle, butcher, flub, mess up, muck up
مشابه: blow, blunder, fluff, foul up, fumble, goof, mess, muddle, muff, ruin, spoil

- He tried to install the water heater himself, but he botched the job and had to call in a professional.
[ترجمه گوگل] او سعی کرد آبگرمکن را خودش نصب کند، اما این کار را خراب کرد و مجبور شد با یک متخصص تماس بگیرد
[ترجمه ترگمان] او سعی کرد بخاری را خودش نصب کند، اما شغلش را خراب کرد و مجبور شد با یک متخصص صحبت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: botcher (n.)
(1) تعریف: a clumsy or defective piece of workmanship.
مشابه: blunder, bungle, dud, flub, fluff, hash, lemon, mess, muddle, muff, shamble

(2) تعریف: a confused combination; jumble.
مترادف: hash, hodgepodge, jumble, mess, mishmash, muddle
مشابه: gallimaufry, litter, olio, omnium-gatherum, potpourri, salmagundi, snarl

جمله های نمونه

1. make a botch of
بد انجام دادن،(ناخوشایند) ریدمان کردن،خیطی بالا آوردن

2. he made a real botch of that job
در انجام آن کار واقعا گند زد.

3. I'm afraid the unexpected accident may botch up the dinner tonight.
[ترجمه گوگل]می ترسم تصادف غیرمنتظره شام ​​امشب را خراب کند
[ترجمه ترگمان]متاسفانه این تصادف غیر منتظره ممکن است امشب شام را خراب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I've made a botch of it.
[ترجمه گوگل]من یک باچ از آن ساخته ام
[ترجمه ترگمان]این کار را خراب کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The terrible mechanic seems to have made a botch of repairing the car.
[ترجمه Hihi] به نظر میرسد تعمیر کار ناشی از ماشین تعمیری خرابه ای ساخته است
|
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد مکانیک وحشتناک ماشین را تعمیر کرده است
[ترجمه ترگمان]مکانیک وحشتناک ظاهرا تعمیر اتومبیل را تعمیر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I've made a real botch of the decorating.
[ترجمه گوگل]من یک باچ واقعی از تزئین درست کرده ام
[ترجمه ترگمان]خراب کردن دکور خونه رو خراب کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I rather made a botch of that whole thing.
[ترجمه گوگل]من ترجیح می‌دهم از کل آن چیزی بسازم
[ترجمه ترگمان]من ترجیح دادم همه چیز را خراب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You've probably made a botch - up of repairing the computer.
[ترجمه گوگل]احتمالاً در تعمیر رایانه مشکلی ایجاد کرده اید
[ترجمه ترگمان]احتمالا باعث تعمیر کامپیوتر شدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Don't botch up my car this time.
[ترجمه گوگل]این بار ماشینم را خراب نکن
[ترجمه ترگمان]این دفعه ماشین منو خراب نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The whole thing was a botch job .
[ترجمه گوگل]همه چیز یک کار بد بود
[ترجمه ترگمان] کل قضیه خراب کردن کار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Don't give the job to Reed, he'll only botch it up.
[ترجمه گوگل]کار را به رید ندهید، او فقط آن را خراب می کند
[ترجمه ترگمان]این کار رو به \"رید\" نده فقط گند میزنه به قضیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. To forget or botch ( one's lines ).
[ترجمه گوگل]فراموش کردن یا خراب کردن (خطوط یک نفر)
[ترجمه ترگمان]فراموش کردن یا botch (خطوط یکی)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her baking was a complete botch.
[ترجمه گوگل]پخت او یک مشکل کامل بود
[ترجمه ترگمان] baking یه رسوایی کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't give the job to him; he'll only botch it up.
[ترجمه گوگل]کار را به او ندهید او فقط آن را خراب می کند
[ترجمه ترگمان]کار را به او نده، فقط این کار را خراب خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرهم بندی (اسم)
bungle, botch, botching

وصله و پینه بدنما (اسم)
botch

کار سرهم بندی (اسم)
botch, patchwork

ورم (اسم)
bulge, tumidity, edema, dropsy, botch, tympany, swelling, bunny, tumor, node, tumefaction, turgidity, welt, tumescence

خراب کردن (فعل)
ruin, destroy, undo, corrupt, spoil, debauch, deteriorate, wreck, pull down, batter, take down, botch, disfigure, muck, vitiate, impair, demolish, devastate, dilapidate, muddle, ruinate, wrack, immoralize, unmake

سرهم بندی کردن (فعل)
fudge, slubber, bollix, tinker, vamp, bumble, bungle, botch, foozle, jerry-build

سنبل کردن (فعل)
fumble, bungle, botch

از شکل انداختن (فعل)
deform, deface, contort, botch, disfigure, disfeature

انگلیسی به انگلیسی

• mistake, bungled work, ruined work
ruin, bungle, destroy, screw up (slang)
if you botch a task or a piece of work, you do it badly or clumsily; an informal word.

پیشنهاد کاربران

To botch something is to spoil it by doing it badly. It can be used to describe a task, a piece of work, or even a performance.
خراب کردن کاری با انجام بد آن است. می توان از آن برای توصیف یک وظیفه، بخشی از یک کار یا حتی یک اجرا استفاده کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

The carpenter botched the job and the new table is wobbly.
The chef botched the order and the customer's food was undercooked.
The actor botched his lines and the play had to be stopped.
The politician botched his speech and the audience was bored.
The company botched the launch of their new product and it was a commercial failure.

to fail in attempting a scripted move or spoken line by mistake, miscalculation, or an error in judgment
سنبل کردن - سر هم بندی
گند زدن
خراب کردن
همون spoil
خراب کردن

بپرس