bluff

/ˈbləf//blʌf/

معنی: پرتگاه، سرازیری کنار رودخانه وغیره، چاخان، قمپز، فریب، توپ، سراشیب، توپ زدن، حریف را از میدان در کردن
معانی دیگر: لاف، بلوف، هارت و پورت، گشادبازی، وعده ی دروغین دادن، گول زدن، تهدید دروغین کردن، (پوکر) دست خود را از آنچه هست بهتر وانمود کردن، بلوف زدن، آدم لاف زن، بلوف زن، لافنده، گشادباز (bluffer هم می گویند)، پرتگاه کنار رودخانه، صخره ی دیواره مانند (معمولا در کنار رود یا دریا و غیره) سنگ پوز، پهنه کوه، صخره دیوار، سنگ بارو

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a hill or shoreline with a steep face.
مترادف: cliff, palisade
مشابه: bank, cape, crag, escarpment, foreland, headland, peak, promontory, ridge, scarp, slope

- The guns were mounted high on the bluffs over the river.
[ترجمه گوگل] اسلحه ها روی بلوف های بالای رودخانه نصب شده بودند
[ترجمه ترگمان] اسلحه ها روی رودخانه بالای رودخانه بالا رفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: abrupt or bluntly outspoken, but good-natured.
متضاد: reserved, reticent
مشابه: candid, direct, downright, frank, offhand, open, outspoken, plain-spoken, straightforward, unceremonious, unreserved

- He had a bluff manner that offended some people, but he had friends to spare.
[ترجمه گوگل] او رفتار بلوفی داشت که باعث رنجش عده ای می شد، اما دوستانی هم داشت که باید از آنها صرف نظر کرد
[ترجمه ترگمان] رفتاری جدی داشت که بعضی از مردم را ناراحت می کرد، اما دوستانی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having a steep, nearly vertical front, as on a riverbank or coastline.
مترادف: sheer
مشابه: abrupt, perpendicular, steep, vertical
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to mislead someone by using false pretenses.
مترادف: deceive
مشابه: cozen

- She was bluffing when she said she would report them to the police.
[ترجمه گوگل] وقتی گفت که آنها را به پلیس گزارش می دهد، بلوف می زد
[ترجمه ترگمان] داشت بلوف می زد وقتی گفت که اونا رو به پلیس گزارش می ده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in poker, to attempt to lead opponents into believing that one's hand is stronger than it really is by betting heavily on it, or that one's hand is weaker than it really is by betting very little on it.

- We all thought he was bluffing, but he did in fact have a great hand.
[ترجمه گوگل] همه ما فکر می‌کردیم که او بلوف می‌زند، اما او در واقع دست خوبی داشت
[ترجمه ترگمان] همه فکر می کردیم بلوف می زده ولی در حقیقت یه دست فوق العاده هم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bluffs, bluffing, bluffed
(1) تعریف: to deceive, mislead, or intimidate using false pretenses.
مترادف: bamboozle, deceive, delude, hoodwink, mislead
مشابه: cozen, fool, hoax, humbug, swindle, trick

- He was bluffing the police when he said he had a gun.
[ترجمه گوگل] او در حال بلوف زدن به پلیس بود که گفت اسلحه دارد
[ترجمه ترگمان] داشت بلوف می زد وقتی گفت اسلحه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in poker, to lead (the other players) to believe that one's hand is stronger than it really is by betting heavily on it or that one's hand is weaker than it really is by betting very little on it.
مشابه: deceive, delude, fool, mislead

- He bluffed us all with only a pair of threes!
[ترجمه گوگل] او فقط با یک جفت سه تایی همه ما را بلوف کرد!
[ترجمه ترگمان] اون به ما بلوف زد که فقط یه جفت سه تایی داره!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: bluffer (n.)
(1) تعریف: the act or process of bluffing.
مترادف: deceit, delusion
مشابه: fraud, humbug

- He told his boss he was going to quit if he didn't get a raise, but it was only a bluff.
[ترجمه گوگل] او به رئیسش گفت که اگر افزایش حقوق نگیرد، استعفا می دهد، اما این فقط یک بلوف بود
[ترجمه ترگمان] او به رئیسش گفت که اگر ترفیع بگیرد از اینجا می رود، اما فقط یک بلوف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a person who bluffs.
مترادف: deceiver
مشابه: fake, fraud, humbug

جمله های نمونه

1. the coastal bluff was high and hard to pass
سنگ باروی ساحلی بلند و صعب العبور بود.

2. call someone's bluff
تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن،(پوکر) دست کسی را خواندن

3. his threats are all bluff
تهدیدهای او همه توخالی است.

4. However did Mina manage to bluff her way into that job?
[ترجمه گوگل]با این حال مینا موفق شد راه خود را به آن شغل بلوف کند؟
[ترجمه ترگمان]با این حال مینا توانست راه خود را به این شغل باز کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They suspected this was a double bluff on the part of Cairo Intelligence.
[ترجمه گوگل]آنها مشکوک بودند که این یک بلوف مضاعف از سوی اطلاعات قاهره است
[ترجمه ترگمان]آن ها مظنون بودند که این یک موضع دوگانه در بخش اطلاعات قاهره است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His bluff exterior belied a connoisseur of antiques.
[ترجمه گوگل]بلوف بیرونی او یک خبره عتیقه جات را تکذیب می کرد
[ترجمه ترگمان]این bluff که از آن بیرون آمده بود، یک خبره antiques بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He could bluff his way through any difficulty.
[ترجمه گوگل]او می توانست از طریق هر سختی راه خود را بلوف کند
[ترجمه ترگمان]او می توانست هر مشکلی را به او تحمیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Wade was a hearty, bluff, athletic sort of guy.
[ترجمه گوگل]وید مردی خوش قلب، بلوف و ورزشکار بود
[ترجمه ترگمان]وید از ته دل و اهل athletic و اهل ورزش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It's queer that he managed to bluff his way through all the difficulties.
[ترجمه گوگل]عجیب است که او توانست راه خود را از طریق تمام مشکلات بلوف کند
[ترجمه ترگمان]عجیب است که او توانسته بود با تمام مشکلات خودش را فریب دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He has a bluff way of speaking, but a kind heart.
[ترجمه گوگل]او شیوه صحبت کردن بلوف دارد، اما قلب مهربانی دارد
[ترجمه ترگمان]اون یه راه بلوف برای صحبت کردن داره اما یه قلب مهربون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. What we're at here is a game of bluff.
[ترجمه گوگل]چیزی که ما اینجا داریم یک بازی بلوف است
[ترجمه ترگمان]چیزی که اینجا هستیم یک بازی of
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. 'I was with Don,' she said, deciding to bluff it out .
[ترجمه گوگل]او گفت: "من با دان بودم" و تصمیم گرفت آن را بلوف کند
[ترجمه ترگمان]در حالی که تصمیم گرفته بود آن را باز کند، گفت: من با دان بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The Socialists have decided to call the opposition's bluff.
[ترجمه گوگل]سوسیالیست ها تصمیم گرفته اند بلوف مخالفان را بخوانند
[ترجمه ترگمان]سوسیالیست ها هم تصمیم گرفته اند که مخالفت حزب مخالف را اعلام کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was just a game of bluff.
[ترجمه گوگل]این فقط یک بازی بلوف بود
[ترجمه ترگمان]فقط یه کلک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He is kind and friendly despite his rather bluff manner.
[ترجمه گوگل]او با وجود رفتار نسبتاً بلوف خود مهربان و دوستانه است
[ترجمه ترگمان]با وجود این بلوف کوتاه او مهربان و دوستانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پرتگاه (اسم)
bluff, precipice, headland, promontory, crag

سرازیری کنار رودخانه و غیره (اسم)
bluff

چاخان (اسم)
bootlicker, bluff, buncombe, bunkum, gasconade, quack, whiffler, sycophant, toadeater, whifflet

قمپز (اسم)
bluff

فریب (اسم)
bewitchment, conjuration, cheat, humbuggery, wile, allurement, lure, enticement, deception, deceit, fraud, delusion, temptation, seducement, magic, sorcery, bluff, bamboozle, bilk, bob, humbug, brogue, cantrip, imposture, swindle, defraudation, diabolism, hocus-pocus, goety, hoodoo, inveiglement

توپ (اسم)
ordnance, ball, cannon, gun, roll, bluff

سراشیب (صفت)
steep, inclined, bluff, slant, downward, downhill, upside-down

توپ زدن (فعل)
bid, bluff, kick off, bluster, bunt

حریف را از میدان در کردن (فعل)
bluff

تخصصی

[عمران و معماری] پرتگاه کنار آب
[زمین شناسی] پرتگاه، بریدگی، صخره ای که دارای جبهه ای قایم باشد
[] بریدگی
[آب و خاک] پرتگاه کنار آب

انگلیسی به انگلیسی

• headland, cliff; deceit, deception
deceive, swindle; mislead
ascending steeply; simple and good-natured
a bluff is an attempt to make someone believe that you will do something when you do not really intend to do it.
if you call someone's bluff, you tell them to do what they have been threatening to do, because you are sure that they will not really do it.
if you bluff someone, you make them believe that you will do something although you do not really intend to do it.

پیشنهاد کاربران

خالی بستن
وانمود کردن
ادعای دروغین
قُمپُزیدُن.
لافیدن.
بُلُفیدن.
قُپییدن.
فعل:
بلوف زدن - گول زدن
اسم:
1 - بلوف - چاخان
2 - cliff = bluff = پرتگاه - تخته سنگ ( بلند و پر شیب معمولا کنار دریا )
صفت:
بلوف زن - آدم لاف زن
لاف زدن

بپرس