اسم ( noun )
حالات: authorities
حالات: authorities
• (1) تعریف: the right, power, or ability to give orders, make decisions, or demand or compel obedience.
• مترادف: command, control, mastery, power
• مشابه: dominion, jurisdiction, rule, say, sovereignty, strength, sway
• مترادف: command, control, mastery, power
• مشابه: dominion, jurisdiction, rule, say, sovereignty, strength, sway
- As the principal, she has the greatest amount of authority in this school.
[ترجمه گوگل] او به عنوان مدیر، بیشترین اختیارات را در این مدرسه دارد
[ترجمه ترگمان] به عنوان مدیر، او بیش ترین میزان قدرت را در این مدرسه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان مدیر، او بیش ترین میزان قدرت را در این مدرسه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A judge has the authority to perform marriages.
[ترجمه گوگل] قاضی صلاحیت انجام ازدواج را دارد
[ترجمه ترگمان] یک قاضی این قدرت را دارد که ازدواج ها را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک قاضی این قدرت را دارد که ازدواج ها را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The army overthrew the government and seized all authority.
[ترجمه گوگل] ارتش حکومت را سرنگون کرد و تمام اختیارات را به دست گرفت
[ترجمه ترگمان] ارتش دولت را سرنگون کرد و همه اختیارات را بدست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارتش دولت را سرنگون کرد و همه اختیارات را بدست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (usu. pl.) those who have this right or power by law.
• مترادف: law
• مشابه: agent, arm, cops, officials, police, power
• مترادف: law
• مشابه: agent, arm, cops, officials, police, power
- The criminal evaded the authorities.
[ترجمه گوگل] جنایتکار از دست مقامات فرار کرد
[ترجمه ترگمان] مجرم از دست مسئولان گریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مجرم از دست مسئولان گریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a source of expert information or opinion.
• مترادف: expert
• مشابه: ace, bible, master, maven, pundit, reference, specialist
• مترادف: expert
• مشابه: ace, bible, master, maven, pundit, reference, specialist
- Ask your uncle; he's an authority on European history.
[ترجمه علی] از عموی خود سئوال کنید، او متخصص تاریخ اروپا است.|
[ترجمه زیام] از عموت بپرس . او بر تاریخ اروپا تسلط داره|
[ترجمه گوگل] از عمویت بپرس؛ او یک مرجع در تاریخ اروپا است[ترجمه ترگمان] از عمویتان بپرسید؛ او در تاریخ اروپا قدرت زیادی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She thinks she's an authority on everything!
[ترجمه MOBINA] اون خانم فکر می کند که او بر همه چیز قدرت دارد|
[ترجمه ندا] اون فکر میکنه اختیار همه چیز رو داره|
[ترجمه علی] آن زن فکر می کند که متخصص همه چیز هست|
[ترجمه احمد احمدی] خانم فکر می کند علامه دهر است!|
[ترجمه گوگل] او فکر می کند که او در همه چیز یک مرجع است![ترجمه ترگمان] او فکر می کند که او در همه چیز قدرت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: force of execution; mastery.
• مترادف: force, mastery
• مشابه: command, power, strength
• مترادف: force, mastery
• مشابه: command, power, strength
- The book is written with great authority.
[ترجمه ai] این کتاب با تسلط زیادی نوشته شده است.|
[ترجمه گوگل] کتاب با اقتدار فراوان نوشته شده است[ترجمه ترگمان] این کتاب با قدرت زیادی نوشته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He spoke with such authority that everyone believed him.
[ترجمه ai] با چنان صلابتی سخن می گفت که همه او را باور می کردند.|
[ترجمه گوگل] چنان با اقتدار صحبت می کرد که همه او را باور کردند[ترجمه ترگمان] او با چنان قدرتی سخن می گفت که همه او را باور داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید