4. Standards of hygiene have fallen with all the attendant risks of disease.
[ترجمه گوگل]استانداردهای بهداشت با تمام خطرات ناشی از بیماری کاهش یافته است [ترجمه ترگمان]استانداردهای بهداشت به تمام خطرات مربوط به بیماری مبتلا شده اند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. She was interrupted by the entrance of an attendant.
[ترجمه گوگل]او با ورود یک خدمتکار قطع شد [ترجمه ترگمان]ورود یک ملازم او را قطع کرده و حرف او را قطع کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Tony Williams was working as a car-park attendant in Los Angeles.
[ترجمه علی جادری] تونی ویلیامز به عنوان متصدی پارک خودرو در لوس انجلس کار می کند .
|
[ترجمه گوگل]تونی ویلیامز به عنوان نگهبان پارکینگ در لس آنجلس کار می کرد [ترجمه ترگمان]تونی ویلیامز در حال کار کردن به عنوان یک مسئول پارک ماشین در لس آنجلس بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The attendant should make the patient happy and hopeful.
[ترجمه علی جادری] پرستار باید بیمار را شاد و امیدوار نگه دارد .
|
[ترجمه گوگل]مراقب باید بیمار را خوشحال و امیدوار کند [ترجمه ترگمان]متصدی باید بیمار را خوشحال و امیدوار کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Sarah took the glass proffered by the attendant.
[ترجمه Fffff] سارا لیوانی که خدمتکار پیشنهاد داده بود برداشت
|
[ترجمه گوگل]سارا لیوانی را که خدمتکار پیشنهاد کرده بود برداشت [ترجمه ترگمان]سارا لیوان را گرفت و به مستخدم نشان داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He arrived with an attendant nurse.
[ترجمه مهناز] او به همراه یک پرستار امد
|
[ترجمه Milad] او به همراه یک پرستار رسید
|
[ترجمه آلاله] مرد منتظر رسیدن پرستار بود
|
[ترجمه ARMY] او همراه پرستار امد
|
[ترجمه 🤣🤣] او با مسئول پرستار آمد
|
[ترجمه P] او با یک پرستار آمد
|
[ترجمه گوگل] او با یه پرستار اومد😐🤝
|
[ترجمه عاح] او به همراه یک پرستار آمد
|
[ترجمه F] او با پرستار آمد.
|
[ترجمه Mahdi] او همراه یک پرستار خدمتکار از راه رسید
|
[ترجمه .] حرومزاده حافظی حقانی
|
[ترجمه کاترین] او با یک پرستار از راه رسید
|
[ترجمه گوگل]او با یک پرستار همراه رسید [ترجمه ترگمان]او با یک پرستار همراه آمده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. We met the officer attendant on the general.
[ترجمه گوگل]ما با مأمور افسر در ژنرال ملاقات کردیم [ترجمه ترگمان]ما افسر سرپرست رو با ژنرال ملاقات کردیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The girl attendant has set about cleaning the room.
[ترجمه گوگل]مهماندار دختر مشغول تمیز کردن اتاق شده است [ترجمه ترگمان]خدمتکار مخصوص تمیز کردن اتاق کار کرده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. She was uninterrupted with the entrance of an attendant.
[ترجمه گوگل]او بدون وقفه با ورود یک خدمتکار بود [ترجمه ترگمان]او بدون هیچ مشکلی با ورود یک خدمتکار به خود مشغول بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. An attendant was sluicing out the changing rooms.
[ترجمه گوگل]یکی از متصدیان اتاقهای رختکن را بیرون میکشید [ترجمه ترگمان]یک مستخدم از رخت کن بیرون آمد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. I asked the attendant to conduct him to the door / conduct him out.
[ترجمه گوگل]از متصدی خواستم که او را به سمت در هدایت کند / او را به بیرون هدایت کند [ترجمه ترگمان]از مستخدم تقاضا کردم او را به طرف در راهنمایی کند و او را به بیرون هدایت کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Mr Branson's victory, and all the attendant publicity, were well deserved.
[ترجمه گوگل]پیروزی آقای برانسون، و همه تبلیغات همراه، شایسته بود [ترجمه ترگمان]پیروزی اقای برانسون و تمام تبلیغات مربوط به آن بخوبی سزاوار آن بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• servant; usher, steward; one who accompanies and serves present (of a person); accompanying an attendant is someone whose job is to serve people in a place such as a petrol station or a museum.
پیشنهاد کاربران
a flight attendant is a person who looks after passengers on a plane مهماندار شخصی است که در هواپیما از مسافران مراقبت می کند.
attendant در نقش اسم و صفت استفاده می شود . attendant ( noun ) به معنی سرپرست، ملازم attendant ( adjective ) به معنای وابسته، و همراه. مثلا، debt and its attendant problems. بدهی و مشکلات وابسته به آن. attendant stuff اعضای ملازم ( کمک کننده )
1 - خدمتکار - ملازم - همراه 2 - وابسته - مربوطه ( رسمی )
کمک راننده
someone whose job is to travel or live with an important person and help him or he ندیمه The Prince was followed by his attendants
👈agent noun Attendant خدمه، ملازم Chief Attendant سر خدمه
این واژه معادل واژه ایست که در گذشته در کشور چین برای کنیز به کار میبردن ( نه دقیقا کنیزها. این شخص اصلا کارگر نیست. پایین رتبه ترین بانویی که امپراطور باهاش همخوابه میشه رو بهش میگفتن attendant )
طبق گفته ی کتاب کانون زبان ایران level reach1 میشه گفت a person who serves or helps peaple in place is 🔬📚سرپرست، همراه، ملازم، وابسته پرستار، تیمارگر، رسیدگی کننده، مربوطه، همایند، ملتزم، متصدی، حاضر، در جلسه، مواظب
dependent
( صفت ) وابسته، همراه، following accompanying as a consequence adulthood and its attendant obligations
سرپرست
خدمتکار. پرستار
همراه ، یار کسی که در فروشگاه ها میتونه به ما کمک کنه
مغاذه دار و سرپرست. همان طور که در کتاب های کانون زبان نوشته A person who serves or helps people in place
پرستار. خدمتکار ^_^
شرکت کننده ( در رویدادها ) حاضرین ( در نمایشگاه ها، رویدادها و . . . )
همراه خرید
خدمتکار
یار کمک دهنده
وابسته related
همان طور که تارا جان گفتندattendant میشه خدمتکار . و در کتاب های کانون زبان ایران به این معنی اشاره شده a person who serves or help people in a place
یار. کسی که چیزی را سرو میکند
به نظرم میشه خدمتکار a person who serves or helps people in a place
مهماندار
کمک دهنده . یار . همراه
کمک یار . سرپرست. کسی که به ما کمک میکند.
پرستار. یار
مراقبت خدمتکار. یا افرادی که در مارکت ها به شما در پیدا کردن کالای مورد نظر کمک می کنند