فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: attacks, attacking, attacked
حالات: attacks, attacking, attacked
• (1) تعریف: to begin to inflict harm upon.
• مترادف: assail, assault, raid, storm
• متضاد: defend
• مشابه: annex, bombard, molest, rip into, strike, waylay
• مترادف: assail, assault, raid, storm
• متضاد: defend
• مشابه: annex, bombard, molest, rip into, strike, waylay
- The cat attacked the mouse.
[ترجمه مجید] گربه به موش حمله کرد|
[ترجمه armita] گربه به موش یورش کرد|
[ترجمه توحيد] گربه بطرف موش حمله ور شد|
[ترجمه رزینا] گربه با به طرف رفتن موش انرا تحت تاثیر قرار داد|
[ترجمه نوشین.د] گربه به سمت موش حمله ور شد|
[ترجمه گوگل] گربه به موش حمله کرد[ترجمه ترگمان] گربه به موش حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A young man was attacked by thugs in the park last night.
[ترجمه گوگل] مرد جوانی شب گذشته در پارک مورد حمله اراذل و اوباش قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] دیشب یه مرد جوون تو پارک بهش حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیشب یه مرد جوون تو پارک بهش حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The warriors attacked the fortress before dawn.
[ترجمه گوگل] جنگجویان قبل از طلوع فجر به قلعه حمله کردند
[ترجمه ترگمان] جنگ جویان قبل از سپیده دم به دژ حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جنگ جویان قبل از سپیده دم به دژ حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to use speech or writing to criticize or injure.
• مترادف: censure, defame, denounce, disparage, pitch into, slander, vilify
• متضاد: praise
• مشابه: abuse, annex, asperse, badmouth, belittle, blast, calumniate, denigrate, discredit, impugn, insult, lash, rip into, savage
• مترادف: censure, defame, denounce, disparage, pitch into, slander, vilify
• متضاد: praise
• مشابه: abuse, annex, asperse, badmouth, belittle, blast, calumniate, denigrate, discredit, impugn, insult, lash, rip into, savage
- Members of the audience attacked the mayor's budget proposal.
[ترجمه گوگل] اعضای حاضرین به پیشنهاد بودجه شهردار حمله کردند
[ترجمه ترگمان] اعضای حضار به پیشنهاد بودجه شهردار حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اعضای حضار به پیشنهاد بودجه شهردار حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The critic attacked the novelist's portrayal of women.
[ترجمه گوگل] منتقد به تصویر رمان نویس از زنان حمله کرد
[ترجمه ترگمان] منتقد به تصویر زنان از زنان حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] منتقد به تصویر زنان از زنان حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to set upon with force or vigor.
• مترادف: assail, pitch into, tackle
• مشابه: assault, bombard, rip into, waylay
• مترادف: assail, pitch into, tackle
• مشابه: assault, bombard, rip into, waylay
- If we attack this problem with all our brainpower, I'm sure we can solve it.
[ترجمه گوگل] اگر با تمام قدرت به این مشکل حمله کنیم، مطمئن هستم که می توانیم آن را حل کنیم
[ترجمه ترگمان] اگر با همه brainpower به این مشکل حمله کنیم، مطمئنم که می توانیم آن را حل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر با همه brainpower به این مشکل حمله کنیم، مطمئنم که می توانیم آن را حل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make or begin an attack.
• متضاد: defend, retreat
• مشابه: invade, strike
• متضاد: defend, retreat
• مشابه: invade, strike
- The soldiers attacked at dawn.
[ترجمه گوگل] سربازان سحرگاه حمله کردند
[ترجمه ترگمان] سربازان در سپیده دم حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سربازان در سپیده دم حمله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: attacker (n.)
مشتقات: attacker (n.)
• (1) تعریف: an act intended to cause harm or distress; offensive action.
• مترادف: aggression, assault, charge, denunciation, offensive, onslaught
• متضاد: defense
• مشابه: abuse, air raid, ambush, attempt, blitz, blitzkrieg, censure, defamation, incursion, invasion, offense, onset, put-down, raid, rape, strike, thrust, violence
• مترادف: aggression, assault, charge, denunciation, offensive, onslaught
• متضاد: defense
• مشابه: abuse, air raid, ambush, attempt, blitz, blitzkrieg, censure, defamation, incursion, invasion, offense, onset, put-down, raid, rape, strike, thrust, violence
- The army carried out a surprise attack.
[ترجمه گوگل] ارتش حمله غافلگیرانه ای انجام داد
[ترجمه ترگمان] ارتش حمله غافلگیرانه رو اجرا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارتش حمله غافلگیرانه رو اجرا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the onset of an illness or disease.
• مترادف: fit, invasion, paroxysm
• مشابه: bout, onset, seizure, spell, stroke
• مترادف: fit, invasion, paroxysm
• مشابه: bout, onset, seizure, spell, stroke
- She suffered a severe attack of pneumonia.
[ترجمه گوگل] او دچار حمله شدید ذات الریه شد
[ترجمه ترگمان] او به ذات الریه مبتلا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به ذات الریه مبتلا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the vigorous beginning of an action.
• مترادف: onset, onslaught
• مشابه: tack, violence
• مترادف: onset, onslaught
• مشابه: tack, violence
- I had a sudden attack of sneezing in church.
[ترجمه گوگل] یک حمله ناگهانی عطسه در کلیسا داشتم
[ترجمه ترگمان] من یه حمله ناگهانی برای عطسه کردن تو کلیسا داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من یه حمله ناگهانی برای عطسه کردن تو کلیسا داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a sexual assault; rape.
• مترادف: assault, rape
• مشابه: violence
• مترادف: assault, rape
• مشابه: violence
- The brutal attack caused her lasting emotional damage.
[ترجمه گوگل] این حمله وحشیانه باعث آسیب روحی پایدار او شد
[ترجمه ترگمان] این حمله وحشیانه باعث خسارت شدید عاطفی او شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این حمله وحشیانه باعث خسارت شدید عاطفی او شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید