assignment

/əˈsaɪnmənt//əˈsaɪnmənt/

معنی: واگذاری، ماموریت، وظیفه، گمارش، حواله، انتقال قانونی، تخصیص اسناد، تکلیف درسی و مشق شاگرد
معانی دیگر: تعیین، برگماشت، ارجاع، مقرر داشتن، قلمداد، تکلیف (درسی و غیره)، کار محوله، تخصیص، سهم بندی، تقسیم، (حقوق) واگذاری، سند انتقال

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an assigned task, such as a job or lesson.
مترادف: taste
مشابه: allotment, detail, duty, job, lesson, mission, stint, task

- Her English teacher gives more homework assignments than the other teachers.
[ترجمه علی] معلم انگلیسی او تکالیف درسی بیشتری نسبت به سایر معلمان می دهد.
|
[ترجمه N] معلم انگلیسی او ( مونث ) نسبت به معلمان دیگر تکالیف بیشتری می دهد
|
[ترجمه مه. کریم.تنا] دبیر زبان انگلیسی آن دختر، در مقایسه با سایر دبیران انجام تکلیف بیشتری می خواهد
|
[ترجمه گوگل] معلم انگلیسی او بیشتر از معلمان دیگر تکالیف می دهد
[ترجمه ترگمان] معلم انگلیسی او تکالیف بیشتری را به معلمان دیگر می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I did the reading assignment on Saturday and the math assignment on Sunday.
[ترجمه N] من در روز شنبه تکالیف خواندن و در روز یکشنبه تکالیف ریاضی را انجام دادم
|
[ترجمه گوگل] من شنبه تکلیف خواندن و یکشنبه تکلیف ریاضی را انجام دادم
[ترجمه ترگمان] من تکالیف خواندن را در روز شنبه و تکلیف ریاضی در روز یکشنبه انجام دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Your first assignment is to report on the upcoming marathon.
[ترجمه محمدرضا] اولین ماموریت شما تهیه گزارش درمورد ماراتون آتی هست
|
[ترجمه گوگل] اولین وظیفه شما این است که در مورد ماراتن آینده گزارش دهید
[ترجمه ترگمان] اولین ماموریت شما این است که در ماراتن آینده گزارش تهیه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a position for which one is chosen.
مترادف: position, post
مشابه: appointment, designation

- The magazine is giving him a new assignment as a reporter in Tokyo.
[ترجمه محمدرضا] دفتر مجله به او ماموریت جدیدی را بعنوان گزارشگر در توکیو اعطا کرد
|
[ترجمه گوگل] این مجله به او ماموریت جدیدی به عنوان خبرنگار در توکیو می دهد
[ترجمه ترگمان] این مجله به او ماموریت جدیدی را به عنوان خبرنگار در توکیو اهدا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the act of assigning.
مترادف: assignation
مشابه: appointment, apportionment, distribution, nomination, selection

(4) تعریف: a legal transfer of interest, property, or rights.
مترادف: transfer

جمله های نمونه

1. his assignment as vice-consul in tabriz
برگماشته شدن او به عنوان نایب قنسول در تبریز

2. the assignment of each employee's duties
تعیین مسئولیت هر یک از کارمندان

3. the assignment of land to landless farmers
تقسیم زمین میان کشاورزان بی زمین

4. the reporter's assignment was to interview the congressman
وظیفه ی محوله به خبرنگار عبارت بود از مصاحبه با نماینده ی کنگره

5. She's gone to Italy on a special assignment.
[ترجمه ATIEH] او برای یک ماموریت ویژه به ایتالیا رفته است
|
[ترجمه زینب زرمسلک] برای یک ماموریت ویژه به ایتالیا رفته است.
|
[ترجمه گوگل]او در یک مأموریت ویژه به ایتالیا رفته است
[ترجمه ترگمان]او با یک ماموریت ویژه به ایتالیا رفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Why did you take on this assignment if you're so busy?
[ترجمه زینب زرمسلک] اگر سرت اینقدر شلوغه، چرا این کار رو پذیرفتی؟
|
[ترجمه گوگل]اگر اینقدر سرتان شلوغ است، چرا این وظیفه را بر عهده گرفتید؟
[ترجمه ترگمان]اگه سرت شلوغ بود چرا این ماموریت رو قبول کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He has got a new assignment for you.
[ترجمه گوگل]او یک تکلیف جدید برای شما دارد
[ترجمه ترگمان]اون یه ماموریت جدید برای تو داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I've been working at my assignment all day.
[ترجمه گوگل]من تمام روز را سر وظیفه ام کار کرده ام
[ترجمه ترگمان]تمام روز توی ماموریت هام کار می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You'll need to calculate how much time the assignment will take.
[ترجمه گوگل]باید محاسبه کنید که تکلیف چقدر زمان می برد
[ترجمه ترگمان]باید محاسبه کنید که این تکلیف چقدر زمان می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The photographer is on assignment in China at the moment.
[ترجمه ظاهر] عکاس درحال حاضر به ماموریت درچین است.
|
[ترجمه گوگل]این عکاس در حال حاضر در چین مشغول به کار است
[ترجمه ترگمان]عکاس در حال حاضر در حال کار در چین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He might soon pack up his assignment and return to the United States.
[ترجمه گوگل]او ممکن است به زودی کار خود را جمع کند و به ایالات متحده بازگردد
[ترجمه ترگمان]او ممکن است به زودی ماموریت خود را به پایان برساند و به آمریکا باز گردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She banged away all day at her assignment.
[ترجمه گوگل]او تمام روز را در مأموریت خود دور می زد
[ترجمه ترگمان] اون تمام روز رو توی ماموریت خودش خراب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I'm sorry my assignment isn't finished. The thing is, I've had a lot of other work this week.
[ترجمه گوگل]متاسفم که تکلیف من تمام نشده است مسئله این است که من در این هفته کارهای زیادی داشتم
[ترجمه ترگمان]متاسفم که ماموریت هام تموم نشده مساله اینه که من این هفته کاره ای دیگه ای داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. My boss has given me a tough job/assignment.
[ترجمه گوگل]رئیسم کار/تکلیف سختی به من داده است
[ترجمه ترگمان]رئیسم شغل و ماموریت سختی به من داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Your assignment is to dissect the poem.
[ترجمه گوگل]وظیفه شما تشریح شعر است
[ترجمه ترگمان]وظیفه تو تشریح این شعر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She is in Greece on an assignment for one of the Sunday newspapers.
[ترجمه گوگل]او برای یکی از روزنامه های یکشنبه در یونان است
[ترجمه ترگمان]او در یونان در ماموریتی برای یکی از روزنامه های یکشنبه قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

واگذاری (اسم)
abandon, surrender, assignment, transfer, cession, submission, abandonment, resignation, demission, condescension, assignation, devolution, bail, conveyance

ماموریت (اسم)
assignment, function, agency, mission, commission, duty, errand, tour, combat mission

وظیفه (اسم)
assignment, service, function, office, task, work, duty, obligation, role, incumbency, taskwork

گمارش (اسم)
assignment, placement

حواله (اسم)
assignment, order, draft, check, transference, cheque

انتقال قانونی (اسم)
assignment

تخصیص اسناد (اسم)
assignment

تکلیف درسی و مشق شاگرد (اسم)
assignment

تخصصی

[حسابداری] تخصیص
[عمران و معماری] تخصیص
[صنعت] تخصیص، گمارش، ماموریت دادن، واگذاری، کارگماری
[ریاضیات] نسبت دهی، تخصیص، واگذاری، گمارش، به کار گماشتن، انتصاب، انتقال قانونی، مأموریت، تکلیف، وظیفه ی محوله، وظیفه

انگلیسی به انگلیسی

• task, mission; transfer of ownership or rights
an assignment is a piece of work that you are given to do, as part of your job or studies.
you can refer to someone being given a task or job as their assignment to that task or job.

پیشنهاد کاربران

Assignment: home work
گمارش
تخصیص
واگذاری
تکلیف. واگذار کردن، ماموریت دادن، انتقال اظهار، تعیین تعداد سهمیه، گمارش، واگذاری، انتقال قانونی، حواله، تخصیص اسناد، تکلیف درسی و مشق شاگرد، وظیفه، ماموریت، قانون فقه: حواله، اسناد، روانشناسی: گمارش، بازرگانی: انتقالات، علوم نظامی: حواله کردن مامور کردن
قائم مقام شدن در خودِ قرارداد. واگذاری قرارداد
تکلیف
مثال: She completed her assignment ahead of schedule.
او تکلیف خود را قبل از زمان مقرر انجام داد.
تکلیف
مثال: The teacher gave us an assignment to complete over the weekend.
معلم به ما یک تکلیف داد که باید آن را در طی آخر هفته تکمیل کنیم.
Job. appointment . Mission . duty
مأموریت، تکلیف
task, appointment, commission, duty, job, mission, position, post, responsibility
تکلیف
واگذار کردن، ماموریت دادن، انتقال اظهار، تعیین تعداد سهمیه، گمارش، واگذاری، انتقال قانونی، حواله، تخصیص اسناد، تکلیف درسی و مشق شاگرد، وظیفه، ماموریت، قانون فقه: حواله، اسناد، روانشناسی: گمارش، بازرگانی: انتقالات، علوم نظامی: حواله کردن مامور کردن
...
[مشاهده متن کامل]

به نظرم وظیفه بهترین معادل هست و تمام معانی که دوستان گفتن رو هم در بر داره.
assignment: تکلیف درسی
Understood the assignment
تا تهش رو خوندم
ماموریت
اختصاص دادن
کار معین ( در قرارداد های موقت کاری )
دوستان این دو کلمه معنیشون باهم فرق داره :
✨️assignment =تکلیف درسی
✨️homework=مشق
پروژهٔ کاری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : assign
✅️ اسم ( noun ) : assignment
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
تکالیف درس😘
انتخاب
تکالیف مدرسه
assignment ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: نسبت دهی
تعریف: عملی که در آن مقداری مشخص را به یک متغیر در برنامه می دهند
گماردن
a task or piece of work allocated to someone as a part of job or course of study
نقش
قرارداد
مشق و تکلیف درسی
انتقال
تخصیص
واگذاری
نسبت دهی
هدف
تعریفی که دیگران از شما دارند.
انتساب چیزی به چیز دیگر.
1. ماموریت، کار محوله
2. تکلیف ( درسی )
3. واگذاری
4. واگذاری، دادن
معنی کلی: چیز محول شده یا واگذار شده به شما
وظیفه ) مترادف duty
در واقع assignment شمارشی است و s میگیرد
کار واگذار شده
Works that you should do them وظایف تکالیف
تکلیف
واگذاری
تخصیص = نسبت دهی = انتصاب
انتقال دین ، حواله
Assignment contract به معنی قرارداد انتقال دین یا حواله می باشد
کار
نسبت دادن
تکلیف درسی یا کاری
تعهد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)

بپرس