arrest

/əˈrest//əˈrest/

معنی: توقیف، بازداشت، باز داشتن، محبوس کردن، حبس کردن، ناگهان توقیف کردن، جلو گیری کردن، توقیف کردن
معانی دیگر: ایستاندن، وا ایستاندن، متوقف کردن، بازداشت کردن، جلب کردن، جلب توجه کردن، متمرکز کردن توجه، توقف، وقفه، فترت، (مکانیک) بازدار، ترمز، یواش کن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: arrests, arresting, arrested
(1) تعریف: to slow down; impede; stop.
مترادف: block, obstruct, stay
متضاد: activate
مشابه: abort, check, halt, hinder, impede, inhibit, interrupt, restrain, slow, slow down, stop, stunt, suppress

- The storm arrested their climb up the mountain.
[ترجمه پرستو😍] توفان باعث توقف آنان از کوه شد
|
[ترجمه cpt] طوفان باعث بازداشت انهادرحال بالا رفتن از کوه شد
|
[ترجمه m. a] طوفان باعث ایستادن آنها برای بالا رفتن از کوه شد.
|
[ترجمه AFSH] توفان آنها را از بالا رفتن به کوه بازداشت
|
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] توفان مانع بالا رفتن آنها از کوه شد.
|
[ترجمه lisa] طوفان صعود آنها به کوه را دستگیر کرد.
|
[ترجمه قدرت] طوفان خواهروشونو
|
[ترجمه گوگل] طوفان مانع صعود آنها به کوه شد
[ترجمه ترگمان] طوفان آن ها را از کوه بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- An infection arrested his progress in recovering from surgery.
[ترجمه عطیه] یک عفونت مانع پیشرفت او در بهبود یافتن از عمل جراحی سد
|
[ترجمه lisa] یک عفونت باعث پیشرفت وی در بهبودی از عمل جراحی شد.
|
[ترجمه شان] یک عفونت، پیشرفت بهبودی او پس از عمل جراحی را، متوقف کرد.
|
[ترجمه گوگل] عفونت پیشرفت او را در نقاهت پس از عمل جراحی متوقف کرد
[ترجمه ترگمان] یک عفونت، پیشرفت خود را در بهبودی از عمل جراحی دستگیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to seize and detain (someone) by legal process.
مترادف: apprehend, bust, collar, nab
مشابه: capture, catch, detain, hold, imprison, incarcerate, jail, pinch, seize

- The police came and arrested the man who was yelling and making a disturbance.
[ترجمه lisa] پلیس آمد و مردی را که فریاد می زد و ایجاد مزاحمت می کرد دستگیر کرد.
|
[ترجمه گوگل] پلیس آمد و مردی را که داد و بیداد می کرد دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس آمد و مردی را که فریاد می زد و آشوبی برپا کرد دستگیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The officer arrested the woman for shoplifting.
[ترجمه نورا ☺️] پلیس دستگیر کرد آن زنی را که از فروشگاه دزدی کرده بود
|
[ترجمه lisa] افسر این زن را به جرم سرقت در مغازه دستگیر کرد.
|
[ترجمه گوگل] مامور این زن را به دلیل دزدی از مغازه دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان] افسری که اون زن رو به خاطر دزدی از مغازه بازداشت کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Two suspects were arrested in connection with the murder.
[ترجمه گوگل] دو مظنون در ارتباط با این قتل دستگیر شدند
[ترجمه ترگمان] دو مظنون در ارتباط با این قتل دستگیر شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to attract and keep hold of.
مترادف: rivet
متضاد: lose
مشابه: attract, catch, engage, engross, fix, hold

- The sudden loud noise arrested our attention.
[ترجمه گویگچه�♡�] صدا های عجیب توجه مارا جلب کرد
|
[ترجمه گوگل] صدای بلند ناگهانی توجه ما را جلب کرد
[ترجمه ترگمان] سرو صدای بلند توجه ما را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the condition of being seized and detained, or the act of seizing and obtaining, by legal process.
مترادف: apprehension
متضاد: release
مشابه: capture, detention, restraint, seizure

- The story of the spectacular arrest appeared on the front page of the paper.
[ترجمه گوگل] ماجرای دستگیری دیدنی در صفحه اول این روزنامه منتشر شد
[ترجمه ترگمان] داستان دستگیری تماشایی در صفحه اول روزنامه ظاهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act of slowing down or stopping.
مترادف: obstruction
مشابه: blockage, cessation, check, impediment, interruption, slumber, stay, stoppage

- The sudden arrest of the athlete's heart could not have been predicted.
[ترجمه گوگل] ایست ناگهانی قلب این ورزشکار قابل پیش بینی نبود
[ترجمه ترگمان] دستگیری ناگهانی قلب ورزش کار را نمی توان پیش بینی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: condition of being slowed or stopped.
مشابه: blockage, cessation, obstruction, slumber, stay, stoppage

- His heart was in arrest.
[ترجمه گوگل] قلبش در بند بود
[ترجمه ترگمان] قلبش بازداشت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. her arrest violated the first amendment to the constitution
توقیف او مغایر با ماده ی الحاقیه ی اول قانون اساسی بود.

2. her arrest was a hint that the government is not willing to compromise
بازداشت او نشانه ای بود که دولت حاضر به مصالحه نیست.

3. his arrest surprised many
بازداشت او خیلی ها را متعجب کرد.

4. they arrest and deport illegal aliens
مهاجران غیرقانونی را بازداشت و اخراج می کنند.

5. they arrest perverts
کژراهان جنسی را توقیف می کنند.

6. under arrest
توقیف،بازداشت

7. nothing can arrest the coming on of old age
هیچ چیز نمی تواند جلو پیری را بگیرد.

8. to make an arrest
بازداشت کردن،توقیف کردن

9. a warrant for your arrest
حکم بازداشت شما

10. to be placed under arrest
تحت توقیف قرار گرفتن

11. his heart was in complete arrest
قلب او کاملا از کار ایستاده بود.

12. if an edict is issued to arrest all drunks. . .
گر حکم شود که مست گیرند. . .

13. the when and where of his arrest
زمان و محل بازداشت او

14. to privilege members of parliament from arrest
مصون کردن نمایندگان مجلس از بازداشت

15. what was the cause of the arrest of the scientific spirit in the east?
علت فترت روحیه ی علمی در مشرق زمین چه بود؟

16. a tip-off given by an anonymous person led to the arrest of the accused
هشداری که از سوی شخص ناشناس داده شده بود منجر به بازداشت متهم شد.

17. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه فاطمه آقمیان(مترجم)] امیدوارم بتوانید از فرهنگ لغت آنلاین ما نهایت استفاده را ببرید و روز به روز بهتر و بهتر شوید.
|
[ترجمه Autumn Girl] امیدوارم ( آرزو می کنم ، ای کاش ) بتوانید از فرهنگ لغت ( جملات ) آنلاین ما نهایت استفاده را ببرید ( بهره مند شوید ) و روز به روز پیشرفت کنید ( روز به روز ، بهتر و بهتر شوید ) !
|
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Under the state of siege, the police could arrest suspects without charges or warrants.
[ترجمه گوگل]در حالت محاصره، پلیس می‌توانست مظنونان را بدون اتهام یا حکم دستگیر کند
[ترجمه ترگمان]با توجه به وضعیت محاصره، پلیس می تواند مظنونین را بدون اتهام یا احکام بازداشت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. They issued a warrant for her arrest.
[ترجمه Autumn Girl] آن ها حکم بازداشت او ( مونث ) را صادر ( ارسال ) کردند.
|
[ترجمه گوگل]حکم بازداشت او را صادر کردند
[ترجمه ترگمان]ان ها حکم بازداشت او را صادر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. A policeman has the power to arrest a criminal.
[ترجمه Autumn Girl] یک پلیس قدرت دستگیری ( بازداشت کردن ) یک مجرم ( جنایتکار ) را دارد.
|
[ترجمه گوگل]یک پلیس قدرت دستگیری یک جنایتکار را دارد
[ترجمه ترگمان]یک پلیس قدرت دستگیری یک مجرم را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. A warrant is out for his arrest/against him.
[ترجمه Autumn Girl] حکم بازداشت ( دستگیری ) / علیه او ( مذکر ) صادر شد ( ارسال شد ، آمد ) .
|
[ترجمه گوگل]حکم بازداشت/علیه او صادر شده است
[ترجمه ترگمان]حکم بازداشت او علیه او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. She has endured house arrest and continual harassment by the police.
[ترجمه ..] او بازداشت خانگی و اذیت پلیس را تحمل کرد
|
[ترجمه گوگل]او حبس خانگی و آزار و اذیت مداوم پلیس را تحمل کرده است
[ترجمه ترگمان]او بازداشت خانگی و آزار مداوم پلیس را تحمل کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Policemen have authority to arrest lawbreakers.
[ترجمه گوگل]پلیس این اختیار را دارد که قانون شکنان را دستگیر کند
[ترجمه ترگمان]ماموران پلیس قدرت دستگیری قانون شکنان را دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. His arrest for stealing brought shame on his family.
[ترجمه گوگل]دستگیری او به جرم دزدی باعث شرمساری خانواده اش شد
[ترجمه ترگمان]دستگیری او به خاطر دزدی موجب شرمساری خانواده اش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Creditors could obtain a writ for the arrest of their debtors.
[ترجمه گوگل]طلبکاران می توانستند برای بازداشت بدهکاران خود برگه ای دریافت کنند
[ترجمه ترگمان]Creditors می تواند برای دستگیری بدهکاران خود یک حکم صادر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. It is sometimes possible to arrest or reverse the disease.
[ترجمه Autumn Girl] گاهی اوقات ( بعضی وقت ها ) می توان بیماری را توقیف کرد ( بازداشت ، پیشگیری کرد ) یا معکوس کرد.
|
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات می توان بیماری را متوقف کرد یا معکوس کرد
[ترجمه ترگمان]گاهی ممکن است که این بیماری را دستگیر یا معکوس کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The police arrived to arrest him.
[ترجمه Kos@r] پلیس اومده بود و اون رو دستگیرش می کرد
|
[ترجمه سونیا] پلیس اون رو دستگیر کرد
|
[ترجمه فاطمه آقمیان(مترجم)] پلیس برای دستگیری او آمد
|
[ترجمه Autumn Girl] پلیس برای دستگیری ( بازداشت کردن ) او ( مذکر ) آمد ( حرکت کرد ) .
|
[ترجمه گوگل]پلیس برای دستگیری او وارد شد
[ترجمه ترگمان]پلیس اومد که دستگیرش کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. You can't arrest me! There must be some mistake!
[ترجمه Asal] شما نمیتوانید من را بازداشت کنید!باید اشتباهی شده باشد!
|
[ترجمه Autumn Girl] شما نمی توانید من را بازداشت ( دستگیر ) کنید! حتما ( باید ) اشتباهی شده باشد.
|
[ترجمه گوگل]نمی تونی منو دستگیر کنی! حتما یه اشتباهی شده!
[ترجمه ترگمان]تو نمیتونی منو دستگیر کنی! حتما اشتباهی شده!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

توقیف (اسم)
suppression, execution, custody, apprehension, arrest, detention, internment, arrestment, seizing, constraint, sequestration, holdup, lockup, nabbing

بازداشت (اسم)
curb, arrest, detention, arrestment, deterrence, backset, dissuasion, forbiddance, stoppage

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

محبوس کردن (فعل)
arrest, jail, coop

حبس کردن (فعل)
arrest, jail, tie up, incarcerate, embay, grate, mew, shut in

ناگهان توقیف کردن (فعل)
arrest

جلوگیری کردن (فعل)
intercept, keep, arrest, prevent, pull up, rebuff, rule out

توقیف کردن (فعل)
grab, suppress, apprehend, arrest, book, confiscate, detain, distrain, embay, seize, intern, sequester, pull in, impound, sequestrate

تخصصی

[حقوق] بازداشت کردن، توقیف کردن، متوقف کردن، بازداشت، توقیف
[] جلوگیری از سقوط - مهار کردن

انگلیسی به انگلیسی

• detention; imprisonment
detain; delay, slow down, stop; imprison
when the police arrest someone, they catch them and take them somewhere in order to decide whether they should be charged with an offence.
when the police make an arrest, they arrest someone.
if someone is under arrest, they have been caught by the police and are not allowed to go free.
to arrest something means to stop it happening; a formal use.

پیشنهاد کاربران

معنی arrest : دستگیر کردن ، بازداشت کردن ، توقیف کردن
معنی کلمه انگلیسی arrest با بیان جمله انگلیسی :
Catch a thief and take him or her into prison
Example 1 : The police arrest the thief of golds last Tuesday
Example 2 : His arrest surprised many
در متون پزشکی: ایست قلبی
زبان عامیانه: سکته کامل
معنی arrest : دستگیر کردن ، بازداشت کردن ، جلوگیری کردن
معنی arrest با جمله انگلیسی :
Catch a thief and take him or her into prison
در پزشکی ، ایست و توقف ناگهانی معنی میده ، مثلاً cardiac arrest یعنی ایست قلبی
بازداشت کردن، دستگیر کردن
مثال: The police arrested the suspect.
پلیس مظنون را دستگیر کرد.
توقیف، بازداشت، باز داشتن، محبوس کردن، حبس کردن، ناگهان توقیف کردن، جلو گیری کردن، توقیف کردن
سلام.
Arrest به معنای بازداشت کردن هست.
به عنوان مثال توی فیلم ها زیاد میبینیم : You are under arrest یعنی شما بازداشت هستید.
با احترام.
بازداشت کردن ، دستگیر کردن
مترادفش میشه apprehend
hamper = impede = arrest = hinder = interfere with
arrest = impede
کاهش، آهسته کردن، آهسته شدن
مثال؛
arrest the rate of descent
کاهش میزان/آهنگ کاهش ارتفاع
علاوه بر چیزی ک دوستان گفتن جلوگیری کردن هم معنی میده
بازداشت - بازداشت کردن
بازداشتن
باز داشت
بازداشتن حبس
ایست یا توقف در علوم پزشکی
ایست یا توقف
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : arrest
✅️ اسم ( noun ) : arrest
✅️ صفت ( adjective ) : arresting
✅️ قید ( adverb ) : _
معنی اصلی تنبیه و مجازاتی که ازادی حرکت را از فرد می گیرد. معمولا بچه ها در مدرسه توسط معلم تنبیه شدن به طوریکه گوشه ای ایستاده بدون حرکت بماند. این را آرست می گن در انگلیسیمث
معنی: توقیف، بازداشت، باز داشتن، محبوس کردن، حبس کردن، ناگهان توقیف کردن، جلو گیری کردن، توقیف کردن ایستاندن، وا ایستاندن، متوقف کردن، بازداشت کردن، جلب کردن، جلب توجه کردن، متمرکز کردن توجه، توقف، وقفه، فترت، ( مکانیک ) بازدار، ترمز، یواش کن
...
[مشاهده متن کامل]

جمله ها
1. her arrest violated the first amendment to the constitution
توقیف او مغایر با ماده ی الحاقیه ی اول قانون اساسی بود.
2. her arrest was a hint that the government is not willing to compromise
بازداشت او نشانه ای بود که دولت حاضر به مصالحه نیست.
3. his arrest surprised many
بازداشت او خیلی ها را متعجب کرد.
4. they arrest and deport illegal aliens
مهاجران غیرقانونی را بازداشت و اخراج می کنند.

دستگیر
متوقف
توقیف
ضبط
دستگیر کردن
دستگیری
Reach2: catch a thief and take him oe her into prison ( H )
دَستگیریدن
م. ث
پس از اینکه او را دستگیریدند، به زندان رجایی شهر بُردند.
The thief couldn't believe that anybody can arrest him
سارق باور نمی کرد که کسی بتواند او را دستگیر کند
باز داشت کردن👮
جلوگیری کردن🚓
دست گیر کردن👮‍♀️

جلوگیری کردن
seizure
بازداشت کردن، توقیف کردن
مانع انجام کاری شدن
جلو انجام کاری را گرفتن
سد کردن
ایست قلبی
Arrest یا همان دستگیر کردن
معنی دستگیر کردن= arrest
بازداشت کردن
Catch a thief and take him or her into prison
دستگیر کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس