apprehend

/ˌæprəˈhend//ˌæprɪˈhend/

معنی: درک کردن، دریافتن، توقیف کردن، بیم داشتن، هراسیدن
معانی دیگر: دستگیر کردن، فهمیدن، نگران بودن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: apprehends, apprehending, apprehended
(1) تعریف: to catch and place under arrest.
مترادف: arrest, bust, collar, nab
مشابه: capture, detain, haul, nail, pinch, seize

- The police apprehended the suspects.
[ترجمه سهیلی اصفهانی] پلیس، متهمان را بازداشت کرد.
|
[ترجمه گوگل] پلیس مظنونان را دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس این مظنونین را دستگیر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to understand the meaning of, esp. immediately or without logical thought.
مترادف: grasp, intuit, sense
متضاد: misapprehend
مشابه: catch, comprehend, divine, fathom, feel, perceive, read, recognize, savvy, see, seize, understand

- In an instant, she apprehended the situation and what it would mean for her future.
[ترجمه گوگل] او در یک لحظه متوجه وضعیت و معنای آن برای آینده اش شد
[ترجمه ترگمان] در یک لحظه موقعیت و وضع آینده اش را درک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He suddenly apprehended that he was being framed for a crime he hadn't committed.
[ترجمه امیررضا پورکاظم] او ناگهان دریافت که برای جرمی متهم شده است که انرا مرتکب نشده بود.
|
[ترجمه سهیلی اصفهانی] او به ناگاه دریافت برای جنایتی که هیچ گاه مرتکب نشده بود، پاپوش دوخته اند.
|
[ترجمه گوگل] او ناگهان متوجه شد که او را به جرمی متهم می کنند که مرتکب نشده است
[ترجمه ترگمان] ناگهان متوجه شد که او برای ارتکاب جنایتی که مرتکب نشده است، پاپوش دوخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be anxious or fearful about (a future event).
مترادف: dread, fear
مشابه: anticipate, forebode

- He apprehended these changes and wished he could prevent them.
[ترجمه سهیلی اصفهانی] او از این تحولات هراسید و آرزو کردبتواند از آن ( یا از آن ها ) جلوگیری کند.
|
[ترجمه سارا] او متوجه این تغییرات شد و آرزو کرد که می توانست جلوی آن ها را بگیرد
|
[ترجمه گوگل] او این تغییرات را درک کرد و آرزو کرد که بتواند از آنها جلوگیری کند
[ترجمه ترگمان] او این تغییرات را کشف کرد و آرزو کرد که بتواند جلوی آن ها را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to understand.
مترادف: intuit, see, understand
مشابه: know, read

جمله های نمونه

1. we often fail to apprehend the real meaning of change
ما اغلب معنی واقعی دگرگونی را درک نمی کنیم.

2. At last I apprehend ed his meaning.
[ترجمه گوگل]بالاخره متوجه منظورش شدم
[ترجمه ترگمان]بالاخره متوجه منظورش شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The police have failed to apprehend the culprits.
[ترجمه گوگل]پلیس موفق به دستگیری مجرمان نشده است
[ترجمه ترگمان]پلیس نتوانست مجرمان را دستگیر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I apprehend no worsening of the situation.
[ترجمه هلیا] من متوجه هیچ بدتر شدنی در آن وضعیت نشدم
|
[ترجمه گوگل]من هیچ بدتر شدن وضعیت را درک نمی کنم
[ترجمه ترگمان]من اصلا از این وضعیت بدتر نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Are you sure you entirely apprehend the importance of completing these forms as accurately as possible?
[ترجمه هلیا] آیا مطمئنید شما کاملا متوجه اهمیت پر کردن این فرم ها با نهایت دقت ممکن هستید؟
|
[ترجمه گوگل]آیا مطمئن هستید که اهمیت تکمیل این فرم ها را تا حد امکان به دقت درک می کنید؟
[ترجمه ترگمان]آیا مطمئنید که به طور کامل اهمیت تکمیل این فرم ها را به طور دقیق ممکن خواهید دید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was slow to apprehend danger.
[ترجمه هلیا] او به کندی پیش میرفت تا خطر را متوجه شود
|
[ترجمه گوگل]او در درک خطر کند بود
[ترجمه ترگمان]او به کندی پیش می رفت تا خطر را به خود جلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They were slow to apprehend the danger.
[ترجمه Saeed] آنها در درک خطر کند بودند.
|
[ترجمه گوگل]آنها در درک خطر کند بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها به کندی پیش می رفتند تا خطر را جلب کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. That's not the case, as I apprehend it.
[ترجمه گوگل]آن طور که من می فهمم اینطور نیست
[ترجمه ترگمان]موضوع این نیست، همان طور که من دستگیرش کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Local people demanded that the District Magistrate apprehend the miscreants.
[ترجمه گوگل]مردم محلی خواستار دستگیری اشرار از سوی قاضی منطقه شدند
[ترجمه ترگمان]مردم محلی درخواست کردند که دادرس پلیس این اشرار را دستگیر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Departmental localism paralyzes our capacity to apprehend a sweeping panorama.
[ترجمه هلیا] کوته بینی اداری توانایی مادر درک یک درونمای فراگیر را فلج میکند
|
[ترجمه گوگل]بومی گرایی دپارتمانی ظرفیت ما را برای درک یک پانورامای گسترده فلج می کند
[ترجمه ترگمان]Departmental localism قابلیت ما را برای درک یک پانورامای فراگیر نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Rolly single-handedly attempted to apprehend the youths, put out the fire and administer first aid to barman Wheeler.
[ترجمه گوگل]رولی به تنهایی تلاش کرد تا جوانان را دستگیر کند، آتش را خاموش کند و کمک های اولیه را به بارمن ویلر ارائه دهد
[ترجمه ترگمان]Rolly به تنهایی تلاش کرد تا این جوانان را دستگیر کند، آتش را خاموش کند و کمک های اولیه به میخانه چی (ویلر)را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I don't apprehend your meaning.
[ترجمه گوگل]من منظور شما را متوجه نمی شوم
[ترجمه ترگمان]منظورت را نمی فهمم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They proceeded to apprehend Willis and a fellow partygoer and dragged them screaming and kicking to the squad car.
[ترجمه گوگل]آنها اقدام به دستگیری ویلیس و یکی از مهمانداران کردند و آنها را با فریاد و لگد به سمت ماشین گروه کشاندند
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیدند که وی ویل و مردی را دستگیر کرده اند و آن ها را کشان کشان کشان کشان کشان کشان کشان کشان کشان کشان کشان کشان به طرف ماشین پلیس کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Besides, what measures has China adopted to apprehend the heads of the East Turkistan Islamic Movement?
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، چین چه اقداماتی برای دستگیری سران جنبش اسلامی ترکستان شرقی اتخاذ کرده است؟
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، چین برای دستگیری سران جنبش اسلامی ترکستان شرقی چه اقداماتی اتخاذ کرده است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. And I have tried to apprehend the Pythagorean power by with number above the flux.
[ترجمه گوگل]و من سعی کرده ام قدرت فیثاغورث را با عدد بالای شار درک کنم
[ترجمه ترگمان]و من تلاش کرده ام قدرت Pythagorean را با تعداد بالای شار دستگیر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. This thesis is of great help to apprehend and master the multivariate differential and integral calculus.
[ترجمه هلیا] این تئوری کمک بزرگی برای درک و حل محاسبات دیفرانسیل چند متغیره و
|
[ترجمه هلیا] این تئوری کمک بزرگی برای درک و حل محاسبات دیفرانسیل چند متغیره وانتگرال است
|
[ترجمه گوگل]این پایان نامه به درک و تسلط بر حساب دیفرانسیل چند متغیره و انتگرال کمک شایانی می کند
[ترجمه ترگمان]این پایان نامه به کمک بزرگی به دستگیری و تسلط بر دیفرانسیل چند متغیره و انتگرال انتگرال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درک کردن (فعل)
comprehend, hear, induct, appreciate, intuit, realize, apperceive, understand, perceive, apprehend, fathom, seize, discern, catch, follow, compass, savvy, cognize, interpret

دریافتن (فعل)
comprehend, sense, discover, realize, apperceive, understand, perceive, find out, apprehend, deduce

توقیف کردن (فعل)
grab, suppress, apprehend, arrest, book, confiscate, detain, distrain, embay, seize, intern, sequester, pull in, impound, sequestrate

بیم داشتن (فعل)
apprehend, reck

هراسیدن (فعل)
apprehend

تخصصی

[حقوق] دستگیر کردن، توقیف کردن، درک کردن

انگلیسی به انگلیسی

• be afraid; catch, arrest; understand, conceive; anticipate
if someone, especially a policeman, apprehends someone, they catch and arrest them; a formal use.
if you apprehend something, you understand it fully.

پیشنهاد کاربران

۱. توقیف کردن. بازداشت کردن. دستگیر کردن ۲. فهمیدن. درک کردن. دریافتن ۳. پیش بینی کردن. انتظار داشتن ۴. نگران بودن. بیم داشتن.
مثال:
Yet He apprehend the eyesight.
و او دیدگان را درمی یابد.
�وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ �
لانگمن دیکشنری : بازداشت کردن ، دستگیر کردن
مترادفش میشه arrest
پیش بینی کردن
دستگیر کردن
درک کردن و متوجه شدن
[فلسفه] ادراک کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : apprehend
اسم ( noun ) : apprehension
صفت ( adjective ) : apprehensive
قید ( adverb ) : apprehensively
۱. [انگلیسی قدیمی] متوجه/آگاه شدن و فهمیدن - دیدن
۲. دستگیر و توقیف کردن
1. Apprehend ≈ Perceive ≈ Understand ≈ Find out
2. Apprehend = Arrest
verb
[ obj] formal
1 of police : to arrest ( someone ) for a crime : to catch ( a criminal or suspect )
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ Within hours, police had apprehended the thief
2 somewhat old - fashioned : to notice and understand ( something ) : perceive
◀️ subtle differences that are difficult to apprehend
◀️ I just apprehended the culprits who robbed the Bank of England

Anticipate ( forsee ) with fear; dread
Now I see how foolish I was to apprehend the outcome of the test. I passed easily
دستگیر کردن
1 - to fear
2 - to comprehend
3 - to arrest
Arrest

بپرس