اسم ( noun )
• : تعریف: strong emotion characterized by indignation, dislike, and belligerence; rage; wrath.
• مترادف: bile, choler, dudgeon, fume, fury, indignation, ire, rage, wrath
• متضاد: forbearance
• مشابه: bitterness, dander, huff, irritation, outrage, passion, pique, resentment, spleen, temper, umbrage
• مترادف: bile, choler, dudgeon, fume, fury, indignation, ire, rage, wrath
• متضاد: forbearance
• مشابه: bitterness, dander, huff, irritation, outrage, passion, pique, resentment, spleen, temper, umbrage
- His cruelty toward his children filled her with anger.
[ترجمه گوگل] ظلم او به فرزندانش او را پر از خشم کرد
[ترجمه ترگمان] بی رحمی و سنگدلی او نسبت به فرزندانش او را از خشم پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بی رحمی و سنگدلی او نسبت به فرزندانش او را از خشم پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In anger, she said things she didn't mean.
[ترجمه محمد م] در عصبانیت حرف هایی زد و منظوری نداشت|
[ترجمه #-#] اون تو عصبانیت حرفایی زد و منظوری نداشت|
[ترجمه The seyed of god] وقتی عصبانی بود یه چیزایی گفت ولی منظور خاصی نداشت|
[ترجمه گوگل] او با عصبانیت چیزهایی گفت که منظورش نبود[ترجمه ترگمان] او گفت: به خاطر عصبانیت، اون گفت که اون منظوری نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Why are you holding back your anger?
[ترجمه گوگل] چرا جلوی خشم خود را می گیرید؟
[ترجمه ترگمان] چرا داری خشمت رو عقب می کشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چرا داری خشمت رو عقب می کشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: angers, angering, angered
حالات: angers, angering, angered
• (1) تعریف: to cause anger in; make angry.
• مترادف: irritate, offend, outrage, rile
• متضاد: pacify
• مشابه: affront, annoy, irk, madden, nettle, pique, provoke, rankle, tee off, vex
• مترادف: irritate, offend, outrage, rile
• متضاد: pacify
• مشابه: affront, annoy, irk, madden, nettle, pique, provoke, rankle, tee off, vex
- The court's decision angered the family and friends of the victim.
[ترجمه گوگل] تصمیم دادگاه خشم خانواده و دوستان مقتول را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] این تصمیم دادگاه خانواده و دوستان قربانی را عصبانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این تصمیم دادگاه خانواده و دوستان قربانی را عصبانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police officer's warning only angered the crowd further.
[ترجمه گوگل] هشدار افسر پلیس فقط باعث عصبانیت بیشتر جمعیت شد
[ترجمه ترگمان] هشدار افسر پلیس فقط خشم مردم را برانگیخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هشدار افسر پلیس فقط خشم مردم را برانگیخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It angered him that the committee didn't even listen to his proposal.
[ترجمه گوگل] این او را عصبانی کرد که کمیته حتی به پیشنهاد او گوش نکرد
[ترجمه ترگمان] این موضوع او را عصبانی کرد که کمیته حتی به پیشنهاد او گوش نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این موضوع او را عصبانی کرد که کمیته حتی به پیشنهاد او گوش نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It angers me when people act so insensitively.
[ترجمه گوگل] وقتی مردم اینقدر بی احساس رفتار می کنند، من را عصبانی می کند
[ترجمه ترگمان] وقتی مردم این قدر بی احساس رفتار می کنند من را عصبانی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی مردم این قدر بی احساس رفتار می کنند من را عصبانی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It angered him to discover that his electric bill had doubled in the past month.
[ترجمه گوگل] این موضوع باعث عصبانیت او شد که متوجه شد قبض برق او در ماه گذشته دو برابر شده است
[ترجمه ترگمان] این موضوع او را عصبانی کرد تا متوجه شود که قبض برق در ماه گذشته دو برابر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این موضوع او را عصبانی کرد تا متوجه شود که قبض برق در ماه گذشته دو برابر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to provoke.
• مترادف: incense, inflame, nettle, pique
• متضاد: gratify
• مشابه: agitate, gall, provoke, roil, ruffle
• مترادف: incense, inflame, nettle, pique
• متضاد: gratify
• مشابه: agitate, gall, provoke, roil, ruffle
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become angry.
• مترادف: fume, steam
• متضاد: calm
• مشابه: burn, chafe, explode, inflame, madden, seethe
• مترادف: fume, steam
• متضاد: calm
• مشابه: burn, chafe, explode, inflame, madden, seethe