amuse

/əˈmjuːz//əˈmjuːz/

معنی: جذب کردن، مات و متحیر کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن
معانی دیگر: موجب تفریح شدن، خوشمزگی کردن، خنداندن، لودگی کردن، (مهجور) اغوا کردن، گمراه کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: amuses, amusing, amused
(1) تعریف: to occupy the attention of in a pleasing manner; entertain.
مترادف: beguile, cheer, divert, entertain, occupy
متضاد: bore
مشابه: absorb, disport, engross, interest, recreate, tickle

- In those days, we had only radio to amuse us in the evenings.
[ترجمه م] در آن روز ها، ما فقط رادیویی برای سرگرمی در عصر ها داشتیم
|
[ترجمه گوگل] آن روزها فقط رادیو داشتیم که عصرها سرگرممان کند
[ترجمه ترگمان] در آن روزها فقط یک رادیو داشتیم که شب ها ما را سرگرم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He amused his friends with his magic tricks.
[ترجمه گوگل] او دوستانش را با ترفندهای جادویی خود سرگرم می کرد
[ترجمه ترگمان] دوستانش را با حقه های شعبده بازی خود سرگرم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to smile or laugh.
مترادف: cheer, gladden, please, tickle
متضاد: depress
مشابه: charm, delight, enliven, exhilarate, regale

- Her joke did not amuse her boss although her co-workers found it funny.
[ترجمه گوگل] شوخی او رئیسش را سرگرم نکرد، اگرچه همکارانش آن را خنده دار می دانستند
[ترجمه ترگمان] شوخی او باعث نشد که رئیسش او را سرگرم کند، اگرچه همکاران او آن را خنده دار یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. charlie chaplin's shows used to amuse everyone
نمایش های چارلی چاپلین همه را می خنداند.

2. He could amuse us for hours with his stories of the theater.
[ترجمه گوگل]او می توانست ساعت ها ما را با داستان هایش از تئاتر سرگرم کند
[ترجمه ترگمان]ساعت ها با داستان های خود درباره تئاتر، ساعت ها ما را سرگرم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The thought seemed to amuse him.
[ترجمه پارسا خرمی] به نظر می رسید این فکر او را مشغول کرده است
|
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید این فکر او را سرگرم کرده است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این فکر او را سرگرم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Tom makes up stories to amuse his little brother.
[ترجمه گوگل]تام داستان هایی می سازد تا برادر کوچکش را سرگرم کند
[ترجمه ترگمان]تام برای سرگرم کردن برادرش داستان ها تعریف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Little things amuse little minds.
[ترجمه iahmadrezam] چیزهای کوچک، ذهن های کوچک را سرگرم میکنند.
|
[ترجمه behnam] چیزهای کوچک، ذهن های کوچک را مشغول میکنند.
|
[ترجمه گوگل]چیزهای کوچک ذهن های کوچک را سرگرم می کند
[ترجمه ترگمان]چیزهای کوچک ذهن کوچک را سرگرم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I often amuse myself by reading.
[ترجمه گوگل]من اغلب خودم را با خواندن سرگرم می کنم
[ترجمه ترگمان]اغلب خودم را با خواندن سرگرم می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I need distractions. I need to amuse myself so I won't keep thinking about things.
[ترجمه گوگل]من نیاز به حواس پرتی دارم من باید خودم را سرگرم کنم تا به چیزهایی فکر نکنم
[ترجمه ترگمان] من به حواس پرتی احتیاج دارم باید خودم را سرگرم کنم تا به چیزها فکر نکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I trumped up a story to amuse the children.
[ترجمه گوگل]داستانی ساختم تا بچه ها را سرگرم کنم
[ترجمه ترگمان]من برای سرگرم کردن بچه ها برای سرگرم کردن یک داستان بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She did a silly walk to amuse her friends.
[ترجمه گوگل]او یک پیاده روی احمقانه انجام داد تا دوستانش را سرگرم کند
[ترجمه ترگمان]پیاده روی احمقانه ای بود که دوستانش را سرگرم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I often amuse myself with reading.
[ترجمه گوگل]من اغلب خودم را با خواندن سرگرم می کنم
[ترجمه ترگمان]اغلب خودم را با خواندن سرگرم می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Their antics never fail to amuse.
[ترجمه پارسا خرمی] حرکات عجیب و غریب آن ها هرگز موجب سرگرمی نخواهد شد
|
[ترجمه گوگل]شیطنت های آنها هرگز در سرگرمی شکست نمی خورد
[ترجمه ترگمان]این حرکات عجیب و غریب هرگز باعث تفریح و سرگرمی آن ها نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. All my attempts to amuse the children were met with sullen scowls.
[ترجمه گوگل]تمام تلاش های من برای سرگرم کردن بچه ها با اخم های عبوس روبرو شد
[ترجمه ترگمان]تمام تلاش من برای سرگرم کردن بچه ها با ابرو درهم کشیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The question seemed to amuse him in some way.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید این سوال به نوعی او را سرگرم کرده است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این سوال او را به نحوی سرگرم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This will amuse you.
[ترجمه گوگل]این شما را سرگرم خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]این تو را سرگرم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Doing jigsaws would amuse Amy for hours on end.
[ترجمه گوگل]انجام اره منبت کاری اره مویی امی را ساعت ها سرگرم می کند
[ترجمه ترگمان]کاری که می کردن می کنه می تونه ساعت ها \"امی\" رو سرگرم کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جذب کردن (فعل)
absorb, attract, imbibe, amuse, imbrue, intussuscept, sop, sponge

مات و متحیر کردن (فعل)
amuse

سرگرم کردن (فعل)
amuse, entertain, inveigle, occupy, make tipsy, please

مشغول کردن (فعل)
amuse, entertain, occupy, engage, busy, employ

تفریح دادن (فعل)
amuse, entertain, recreate

انگلیسی به انگلیسی

• entertain; cause to laugh
if something amuses you, it makes you want to laugh or smile.
if you amuse yourself, or if someone amuses you, you do something in order to pass the time and not become bored.

پیشنهاد کاربران

شوخی کردن
سرگرمی جالب و لذت بخشی برای کسی فراهم کردن
amuse 2 ( v ) =to make time pass pleasantly for yourself or sb, e. g. She suggested several ideas to help Laura amuse the twins.
amuse
amuse 1 ( v ) ( əˈmyuz ) =to make sb laugh or smile, e. g. My funny drawings amused the kids. amusing ( adj ) , amusement ( n )
amuse
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : amuse
اسم ( noun ) : amusement
صفت ( adjective ) : amusing / amused
قید ( adverb ) : amusingly
It means intertain or interest somebody
این دو مفهوم رو در نظر بگیریم:
۱. کسی را خنداندن و سرگرم کردن
۲. انجام دادن کاری برای خنداندن کسی تا گذر زمان کلافه اش نکند.
مثال های ساده ترش که آورده شده.
یک مثال برای درک بهتر:
Believing he was joking, I am kidding with him, but he hasn't amused.
engage
1:خنداندن
2:سرگرم کردن
*این کلمه اصلا معنی شگفت زده کردن و متحیر کردن و اینجور چیزا نداره:|||
خوش اومدن
خوشم میاد
سرگرم کردن
بهت زده کردن، شگفت زده کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس