↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم lin
📌 این ریشه، معادل "line, " "string, " و "thread" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "line, " "string, " یا "thread" مربوط هستند.
... [مشاهده متن کامل]
📂 مثال:
🔘 delineate: If you delineate something, such as an idea or situation or border, you describe it in great detail
🔘 lineament: A lineament is the characteristic property or distinguishing feature of something; a person's lineaments are the outlines or contours of their face or body
🔘 airline: A hose that carries air under pressure
🔘 align: Place in a line or arrange so as to be parallel or straight
🔘 alignment: An organization of people ( or countries ) involved in a pact or treaty
🔘 eyeliner: Makeup applied to emphasize the shape of the eyes
🔘 headline: Publicize widely or highly, as if with a headline
🔘 interlinear: Written between lines of text
🔘 line: The principal activity in your life that you do to earn money
🔘 lineage: The descendants of one individual
🔘 linear: In a straight unbroken line of descent from parent to child
🔘 lineman: One of the players on the line of scrimmage
🔘 linen: A fabric woven with fibers from the flax plant
🔘 lineup: ( Baseball ) A list of batters in the order in which they will bat
🔘 misaligned: Aligned improperly; not correctly aligned
🔘 outline: A schematic or preliminary plan
🔘 shoreline: A boundary line between land and water
🔘 underline: Give extra weight to ( a communication )
🔘 waistline: The narrowing of the body between the ribs and hips
سرجای خود
در جای صحیح که باید باشد اعم از جدول اکسل به معنی در یک ردیف بودن و یا موقعیت صحیح ستون فقرات در ناحیه کمری
Alignment؛ ترجمه ای که از این کلمه برای زبان فارسی برگردان شده به معنی هم محوری تراز نمودن و تنظیم نمودن و غیره.
ولی به لحاظ سخن خود کلمه یعنی لقی گیری یا ثبت لقی
یک لغت در مفاهیم مکانیک به معنی هم راستا سازی دو محور که بیشتر در مکانیک صنعتی استفاده میشه
1. خط. ردیف. صف 2. تنظیم 3. اتحاد
مثال:
astronomical alignments
خطوط ( مسیرها و جاده های ) نجومی
همسویی، قرارداد همکاری
New alignments are being formed within the business community
هماهنگی
هم راستایی
اتحاد، صف بندی، گروه بندی، صف آرایی
همسویی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : align
✅️ اسم ( noun ) : alignment
✅️ صفت ( adjective ) : aligned
✅️ قید ( adverb ) : _
قران شدن. . . . قران کردن.
تنظیم
ترازیابی ( در ناوبری )
alignment ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: تراز 1
تعریف: نحوۀ قرار گرفتن متن در صفحۀ وب یا بر صفحۀ کاغذ
هم قطاری
در اصطلاح فنی میزان کردن
خطی مشی
alignment between
همخوانی بین، همخوانی میان، سازگاری بین
in alignment with
در چهارچوب ( با ) ، در همخوانی با، در هماهنگی با، در راستای
a position of agreement or alliance
پیمان
قرارداد
توازن، تعادل
توالی، ترتیب
طبق
همسویی
چگونه یک سازمان می تواند راهبرد خود را با ساختار، فناوری، شرایط بازار، منابع انسانی و سایر مؤلفه های سازمانی هماهنگ کند
ردیف شدن
تقارن
ترازبندی
وضعیت
The alignment of something is its position in relation to something else or to its correct position
e. g: allow your spine to settle into a comfortable alignment
اجازه بدبد ستون فقراتتون در یک وضعیت راحت قرار بگیرد
در پژوهش
هم سویی، هم راستایی
تطابق
نقشه تاسیسات مهندسی
خط مسیر
میزان
همخوانی، مطابقت
قرار گیری در موقعیت مناسب
هماهنگ، هماهنگی
چینش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)