align

/əˈlaɪn//əˈlaɪn/

معنی: هم تراز کردن، ردیف کردن، بصف کردن، در صف امدن، در یک ردیف قرار گرفتن
معانی دیگر: هم صف شدن با، همکاری کردن با، هم پالکی شدن با، (مکانیک) هم راستا کردن، به خط کردن، (اتومبیل) میزان کردن، تراز کردن، تنظیم کردن، میزان بندی کردن، بالانس کردن چرخ ها

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: aligns, aligning, aligned
(1) تعریف: to form into a straight line.
مترادف: line up, parallel, rank
مشابه: adjust, arrange, even, range

- The commander aligned his soldiers at the top of the hill.
[ترجمه سراجی] فرمانده سربازانش رادربالای تپه به صف کرد.
|
[ترجمه م.ح.قسمتی] فرمانده سربازانش را بالای تپه به خط کرد.
|
[ترجمه گوگل] فرمانده سربازانش را در بالای تپه ردیف کرد
[ترجمه ترگمان] فرمانده سربازانش را در بالای تپه قرار داده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He carefully aligned all the books on the shelf.
[ترجمه محمد حسین قسمتی] او تمام کتاب ها را به دقت روی تاقچه کنار هم مرتب کرد ( در کنار هم چید ) .
|
[ترجمه گوگل] او با دقت تمام کتاب ها را در قفسه ردیف کرد
[ترجمه ترگمان] او با دقت تمام کتاب های روی قفسه را مرتب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bring (something) into the same line as another.

- She aligned her bow with the target.
[ترجمه Javad Keyhan] کمانش را در راستای هدف قرار داد ( همسو کرد )
|
[ترجمه گوگل] او کمان خود را با هدف هماهنگ کرد
[ترجمه ترگمان] اون کمان رو هم با هدف قرار داده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He aligned his toes with the marks on the floor.
[ترجمه Javad Keyhan] انگشتان پایش را با جای پای کف ساختمون منطبق کرد ( پاشو رو جا پا گذاشت ببینه مال خودشه یا نه 🙃
|
[ترجمه گوگل] انگشتان پاهایش را با علائم روی زمین تراز کرد
[ترجمه ترگمان] انگشت های پایش را روی زمین قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to bring (oneself) into agreement, usu. with a viewpoint; to ally.
مترادف: ally, associate, join
مشابه: line up

- He aligns himself with the conservatives.
[ترجمه Javad Keyhan] خود را با محافظه کار ها هم سو میبیند یا که هم سو می کند
|
[ترجمه گوگل] او خود را با محافظه کاران همسو می کند
[ترجمه ترگمان] او خود را با محافظه کاران مقایسه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to adjust (something), usu. a device, to improve its function.
مترادف: adjust, fine-tune, regulate
مشابه: set

- She aligned her microscope.
[ترجمه گوگل] او میکروسکوپ خود را تراز کرد
[ترجمه ترگمان] میکروسکوپ اون رو هم قرار داده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: aligned (adj.), aligner (n.)
(1) تعریف: to come into line.
مترادف: line up, range, straighten

- His back aligned with the wall.
[ترجمه گوگل] پشتش با دیوار هماهنگ شد
[ترجمه ترگمان] پشتش به دیوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to ally with others in a cause.
مترادف: agree, ally, associate
مشابه: join, sympathize

- The independent group aligned with the radicals.
[ترجمه گوگل] گروه مستقل با رادیکال ها همسو شد
[ترجمه ترگمان] گروه مستقل با تندروها متحد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The party is under pressure to align itself more closely with industry.
[ترجمه گوگل]حزب تحت فشار است تا خود را بیشتر با صنعت هماهنگ کند
[ترجمه ترگمان]حزب تحت فشار است تا خود را با صنعت بیشتری همسو کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. We must align ourselves with the workers.
[ترجمه گوگل]ما باید خودمان را با کارگران هماهنگ کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید خودمان را با کارگران هماهنگ کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Align the ruler and the middle of the paper.
[ترجمه گوگل]خط کش و وسط کاغذ را تراز کنید
[ترجمه ترگمان]خط کش و وسط کاغذ را هم تراز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Click on this icon to align or justify text.
[ترجمه گوگل]برای تراز یا توجیه متن روی این نماد کلیک کنید
[ترجمه ترگمان]برای تراز کردن یا توجیه متن بر روی این شمایل کلیک کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They must align themselve with the workers.
[ترجمه گوگل]آنها باید خود را با کارگران هماهنگ کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها باید themselve را با کارگران هماهنگ کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Newspapers traditionally align themselves with one political party.
[ترجمه گوگل]روزنامه ها به طور سنتی خود را با یک حزب سیاسی همسو می کنند
[ترجمه ترگمان]روزنامه ها به طور سنتی خود را با یک حزب سیاسی متحد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He has attempted to align the Socialists with the environmental movement.
[ترجمه گوگل]او تلاش کرده است سوسیالیست ها را با جنبش محیط زیست همسو کند
[ترجمه ترگمان]او تلاش کرده است که سوسیالیست ها را با جنبش محیط زیست متحد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Make sure that all the holes align.
[ترجمه نگار] توجه کنید تمام سوراخ ها در یک راستا باشند.
|
[ترجمه گوگل]اطمینان حاصل کنید که همه سوراخ ها در یک راستا قرار دارند
[ترجمه ترگمان]دقت کنید که تمام سوراخ ها مرتب باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The group does not want to align itself too closely with the government.
[ترجمه گوگل]این گروه نمی خواهد خود را خیلی نزدیک با دولت همسو کند
[ترجمه ترگمان]این گروه نمی خواهد خود را بیش از حد با دولت متحد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Great precision is required to align the mirrors accurately.
[ترجمه گوگل]برای تراز کردن دقیق آینه ها به دقت زیادی نیاز است
[ترجمه ترگمان]دقت عالی برای تراز کردن mirrors به دقت مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Align the ruler and the middle of the paper and then cut it straight.
[ترجمه گوگل]خط کش و وسط کاغذ را تراز کنید و سپس آن را صاف برش دهید
[ترجمه ترگمان]خط کش و وسط کاغذ را هم تراز کنید و سپس آن را صاف کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A tripod will be useful to align and steady the camera.
[ترجمه گوگل]یک سه پایه برای تنظیم و ثابت کردن دوربین مفید خواهد بود
[ترجمه ترگمان]یک سه پایه برای تراز کردن و ثابت کردن دوربین مفید خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The subordinate and superior then align with each other in mutual satisfaction of their unconscious needs.
[ترجمه گوگل]سپس افراد زیردست و مافوق در ارضای متقابل نیازهای ناخودآگاه خود با یکدیگر همسو می شوند
[ترجمه ترگمان]سپس تابع و برتر با یکدیگر در رضایت متقابل از نیازهای ناخودآگاه خود قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Align bolt thrower on target and declare single or multiple shot.
[ترجمه گوگل]پرتاب کننده پیچ را روی هدف قرار دهید و شلیک تک یا چندگانه را اعلام کنید
[ترجمه ترگمان]Align را به سمت هدف پرتاب کنید و یک یا چند عکس را اعلام کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هم تراز کردن (فعل)
equal, align

ردیف کردن (فعل)
align, row, tier

به صف کردن (فعل)
align, string

در وصف امدن (فعل)
align

در یک ردیف قرار گرفتن (فعل)
align

تخصصی

[کامپیوتر] تراز نمودن ؛ مرتب کردن . - تراز نمودن - به ترتیب در آوردن چیزهابه صورت افقی یا عمودی بسیاری از برنامه های ترسیم و صفحه آرایی فرمانهای مخصوصی برای تراز کردن اشیا و متن دارند
[برق و الکترونیک] همتراز کردن تنظیم دو با چند بخش از یک مدار یا سیستم به گونه ای که کارهایشان به صورت صحیح همزمان شود . با میزان سازی درست عناصر تنظیمگر در مدارهای تنظیم شده می توان پاسخ مطلوب را برای تجهیزات با تنظیم ثابت و نیز امکان ردگیری را برای تجهیزات تنظیم شونده فراهم کرد.
[نساجی] ردیف کردن - در یک امتداد - در یک خط - صف - تراز کردن
[ریاضیات] به خط کردن، ردیف کردن، در یک امتداد قرار دادن
[آمار] تراز کردن

انگلیسی به انگلیسی

• arrange in a line; be arranged in a line; straighten
if you are aligned with a particular group, you support them in the same political aim.
if you align two objects, you place them in a particular position in relation to each other, usually parallel.

پیشنهاد کاربران

Make sure your daily actions align with your morals and belief system.
مطمئن شوید که اعمال روزانه شما با اخلاق و سیستم اعتقادی شما هماهنگ است.
هم راستا بودن
align yourself with something
خود را با چیزی وفق دادن
متحدکردن، صف آرایی کردن، متحدشدن، به هم پیوستن
مطابقت دادن
- تراز کردن
- هماهنگ کردن، متحد شدن
هماهنگ کردن
سنخیت داشتن
فعل: هم راستا بودن - همخوانی داشتن یا همخوان بودن - هم جهت بودن
اسم: هم راستایی - همخوانی - هم جهتی
صفت: هم راستا - همخوان - هم جهت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : align
✅️ اسم ( noun ) : alignment
✅️ صفت ( adjective ) : aligned
✅️ قید ( adverb ) : _
تعادل یافتن
متعادل شدن
بالانس شدن یا کردن
align armies
ادغام چند ارتش با هم
هم راستای چیزی بودن
align ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: تراز کردن 1
تعریف: قرار دادن و تنظیم کردن متن در صفحۀ وب یا بر صفحۀ کاغذ
هم قطار شدن
این کلمه همسو کردن یا تغییر دادن چیزی است . معمولا برای اشخاص بکار نمیره و همیشه در حال مقایسه ی دو گزینه است. بعنوان مثال:
Each class project should align well with the course objectives.
صف آرایی کردن
هم قدم شدن، خود را با کسی یا چیزی برابر دانستن، نخود هر آشی شدن
در یک ردیف یا جایگاه قرار گرفتن ، هم تراز کردن
don't align yourself with me
خودتو بامن هم تراز نکن، خودتو با من جمع نبند، خودتو با من یکی نکن و. . . . .
هم تراز کردن - به خط کردن
Aligh the scanner so that the QR Code on Phone A fits inside of the box
در یک ردیف قرار دادن
همسو کردن
با هم خواندن، همخوانی کردن، مطابقت داشتن
تراز شدن
همتراز شدن
هماهنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس