پسوند ( suffix )
• (1) تعریف: condition or situation.
- storage
• (2) تعریف: action; process; the result of such.
- passage
- shrinkage
• (3) تعریف: aggregate; mass.
- coinage
• (4) تعریف: rate; amount; charge.
- gallonage
- postage
• (5) تعریف: place of.
- parsonage
- village
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the length of time that a person or thing has existed.
• مترادف: life, lifetime
• مشابه: duration, life span
• مترادف: life, lifetime
• مشابه: duration, life span
• (2) تعریف: any time in life that has certain characteristics or involves certain rights and duties.
• مشابه: adolescence, adulthood, childhood, maturity, old age, time
• مشابه: adolescence, adulthood, childhood, maturity, old age, time
- not yet of age
[ترجمه گوگل] هنوز به سن نرسیده
[ترجمه ترگمان] هنوز به سن و سال نرسیده،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنوز به سن و سال نرسیده،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the latter years of life.
• مترادف: elderliness, old age, senescence
• متضاد: nonage, youth
• مترادف: elderliness, old age, senescence
• متضاد: nonage, youth
• (4) تعریف: a distinctive period of cultural or geologic time.
• مترادف: cycle, epoch, era, period
• مشابه: century, decade, eon, span, time, years
• مترادف: cycle, epoch, era, period
• مشابه: century, decade, eon, span, time, years
- the Middle Ages
- the Stone Age
• (5) تعریف: the contemporary world.
• مترادف: times
• مشابه: epoch, era, moment, time
• مترادف: times
• مشابه: epoch, era, moment, time
- The age demands sacrifice.
[ترجمه گوگل] عصر فداکاری می خواهد
[ترجمه ترگمان] این سن نیازمند قربانی کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این سن نیازمند قربانی کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: the period characterized by certain people or events.
• مترادف: epoch, era, time
• مشابه: period, stage
• مترادف: epoch, era, time
• مشابه: period, stage
- the age of Shakespeare
- the age of exploration
• (7) تعریف: a very long time.
• مترادف: eon, eternity
• مشابه: infinity
• مترادف: eon, eternity
• مشابه: infinity
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: ages, aging, aged
حالات: ages, aging, aged
• (1) تعریف: to become older.
• مترادف: mature
• مشابه: develop, grow
• مترادف: mature
• مشابه: develop, grow
• (2) تعریف: to manifest the characteristics of being old.
• مشابه: decline, deteriorate
• مشابه: decline, deteriorate
- He has aged ten years in two.
[ترجمه عبدالفرید] در طی دو سال، ده سال پیرتر شد.|
[ترجمه گوگل] او در دو سال ده ساله شده است[ترجمه ترگمان] او ده سال در دو سال سن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to mature.
• مترادف: mature, ripen
• مشابه: mellow, season
• مترادف: mature, ripen
• مشابه: mellow, season
- Wine ages in these casks.
[ترجمه عبدالفرید] در این بشکه ها شراب بعمل می آید.|
[ترجمه گوگل] شراب در این چلیک ها کهنه می شود[ترجمه ترگمان] در این بشکه های شراب بسیار شراب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause or allow to grow old.
• مترادف: mature, ripen
• مشابه: season
• مترادف: mature, ripen
• مشابه: season
- Her troubles have aged her.
[ترجمه M.A.N] مشکلات او ، او را پیر کرده است|
[ترجمه گوگل] مشکلات او را پیر کرده است[ترجمه ترگمان] Her او را پیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We age cheese before eating it.
[ترجمه عباس شریعتی] ما پنیر را قبل از خوردن عمل می آوریم|
[ترجمه گوگل] پنیر را قبل از خوردن کهنه می کنیم[ترجمه ترگمان] قبل از خوردن پنیر به سن قانونی می رسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید