afflict

/əˈflɪkt//əˈflɪkt/

معنی: رنجور کردن، ازردن، پریشان کردن
معانی دیگر: آزردن، مبتلا کردن، مصیبت زده کردن، دچار کردن، دامنگیر کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: afflicts, afflicting, afflicted
مشتقات: afflictedness (n.), afflicter (n.)
• : تعریف: to cause physical or mental suffering to.
متضاد: comfort
مشابه: aggrieve, agonize, ail, anguish, annoy, beset, cloud, discomfort, distress, gnaw, harass, harm, hurt, oppress, pain, plague, scourge, torment, torture, trouble, vex, visit, wrench

- The flu afflicts many people every year.
[ترجمه Fahime] آنفولانزا هرساله افراد زیادی رامبتلا می کند
|
[ترجمه گوگل] آنفولانزا هر ساله افراد زیادی را مبتلا می کند
[ترجمه ترگمان] آنفولانزا هر سال افراد زیادی رو درمان می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. There are two main problems which afflict people with hearing impairments.
[ترجمه مریم سالک زمانی] مبتلایان به نقص شنیداری از دو مشکل عمده رنج می برند.
|
[ترجمه گوگل]دو مشکل اصلی وجود دارد که افراد مبتلا به اختلالات شنوایی را درگیر می کند
[ترجمه ترگمان]دو مساله اصلی وجود دارد که افراد را با نقص شنوایی پریشان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Famine and war still afflict mankind.
[ترجمه مریم سالک زمانی] بشر هنوز هم گرفتار جنگ و قحطی است.
|
[ترجمه گوگل]قحطی و جنگ هنوز هم بشر را رنج می دهد
[ترجمه ترگمان]قحطی و جنگ هنوز بشریت را پریشان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Of Headaches and Painkillers Headaches afflict millions of people every day.
[ترجمه محمد مومنی] سر دردها و داروهای مسکن آن هر روزه به میلیون ها نفر از مردم ضربه میزند
|
[ترجمه گوگل]از سردردها و مسکن ها سردرد روزانه میلیون ها نفر را مبتلا می کند
[ترجمه ترگمان]از سردرد و سردرد، سردرد روزانه میلیونها نفر را پریشان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Other nasty details afflict specific balanced-budget proposals, but I think enough has been said to make the point.
[ترجمه گوگل]جزئیات ناخوشایند دیگر پیشنهادهای بودجه متعادل را تحت تأثیر قرار می دهد، اما من فکر می کنم برای نشان دادن این موضوع به اندازه کافی گفته شده است
[ترجمه ترگمان]جزئیات زننده دیگر شامل طرح های مربوط به بودجه متوازن است، اما من فکر می کنم به اندازه کافی گفته شده است که این موضوع را مطرح کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Nerves afflict everyone in some way, and without them acting would be the poorer.
[ترجمه گوگل]اعصاب به نحوی همه را آزار می دهد و بدون آنها عمل کردن فقیرتر خواهد بود
[ترجمه ترگمان]رشته های عصبی همه را پریشان می کند، و بی آن که آن ها بازیگری کنند، فقیرتر می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They return to afflict the living, so they have to be sent packing.
[ترجمه گوگل]آن‌ها برمی‌گردند تا زنده‌ها را آزار دهند، بنابراین باید برای جمع‌آوری وسایل فرستاده شوند
[ترجمه ترگمان]اونا برگشتن تا زندگی کردن رو afflict کنن واسه همین مجبور شدن که بسته بندی کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. And those are not problems that afflict politics only.
[ترجمه مریم سالک زمانی] این طور نیست که مسائل مذکور، فقط حوزۀ سیاست را درگیر خود سازد.
|
[ترجمه گوگل]و اینها مشکلاتی نیستند که فقط به سیاست مبتلا شوند
[ترجمه ترگمان]و اینها مسائلی نیستند که تنها سیاست را پریشان می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Given the turbulent times which still afflict the industry, this is a remarkable achievement.
[ترجمه گوگل]با توجه به زمان های پرتلاطمی که هنوز صنعت را تحت تاثیر قرار می دهد، این یک دستاورد قابل توجه است
[ترجمه ترگمان]با توجه به زمان آشفته که هنوز این صنعت را پریشان می کند، این یک دستاورد قابل توجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This particular example highlights two additional shortcomings which afflict our conventional political institutions.
[ترجمه گوگل]این مثال خاص دو کاستی دیگر را که نهادهای سیاسی متعارف ما را تحت تأثیر قرار می دهد برجسته می کند
[ترجمه ترگمان]این مثال خاص دو کاستی اضافی را نشان می دهد که نهاده ای سیاسی متعارف ما را پریشان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Scripture: "And I will for this afflict the seed of David, but not for ever"(1 Kings 11:
[ترجمه گوگل]کتاب مقدس: "و من برای این امر نسل داوود را رنج خواهم داد، اما نه برای همیشه" (اول پادشاهان 11:
[ترجمه ترگمان]\"کتاب مقدس\": \"و من برای این بیماری، بذر داوود را، اما نه برای همیشه\" (۱ پادشاه ۱۱)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. And she began to afflict him, and his strength left him.
[ترجمه گوگل]و او شروع به آزار او کرد و قدرتش او را رها کرد
[ترجمه ترگمان]و او هم او را پریشان کرده و نیرویش را از دست داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. New medical technology will cure more ailments that afflict humanity.
[ترجمه گوگل]فناوری جدید پزشکی بیماری های بیشتری را که بشریت را رنج می دهد درمان می کند
[ترجمه ترگمان]فن آوری جدید پزشکی، بیماری های بیشتری را درمان خواهد کرد که بشریت را پریشان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I wish you wouldn't afflict me with your constant complains.
[ترجمه گوگل]ای کاش مرا با گلایه های همیشگیت عذاب نمی دادی
[ترجمه ترگمان]ای کاش تو منو با گله constant ناراحت نمی کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He will also afflict and weaken the Latin Church with many heresies.
[ترجمه گوگل]او همچنین کلیسای لاتین را با بدعت های فراوان مبتلا و ضعیف خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]او همچنین کلیسای لاتین را با عقاید بدعتآمیز بسیاری دچار و تضعیف خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Though I have afflicted thee, I afflict thee no more.
[ترجمه گوگل]اگر چه من به تو مبتلا شده ام، اما دیگر تو را آزار نمی دهم
[ترجمه ترگمان]اگر چه من به تو مبتلا شده ام، بیش از این تو را اذیت می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رنجور کردن (فعل)
afflict

ازردن (فعل)
annoy, hurt, mortify, rile, afflict, fash, aggrieve, ail, vex, goad, prick, irk, irritate, harry, grate, harrow, gripe, nark, grit, lacerate, peeve, tar

پریشان کردن (فعل)
agitate, stress, confound, distract, afflict, ail, discompose, dishevel, disturb, faze, nonplus, tousle, oppress, disperse

تخصصی

[زمین شناسی] رنجورکردن، ازردن، پریشانکردن، مبتلا کردن

انگلیسی به انگلیسی

• distress; cause suffering, torment, torture
if you are afflicted by pain, illness, or a disaster, it affects you badly and makes you suffer; a formal word.

پیشنهاد کاربران

بلا سر کسی اوردن
عباراتی که تقریباً یک مقصود و معنا را میرسانند 👇
1_ don't bother me
اذیتم نکن
2_ don't mess with me
سر به سرم نزار
3_ don't offend me
آزارم نده
4_ don't annoy me
عصبیم نکن
5_don't afflict me
...
[مشاهده متن کامل]

اذیتم نکن _ پریشانم نکن
6_ don't mistreat me
باهام بدرفتاری نکن
7_ don't abuse me
باهام بدرفتاری نکن _ سو استفاده نکن
8_ don't suffer me
عذابم نده
9_ don't aggravate me
خشمگینم نکن _ عصبانیم نکن
10_ don't bug me
اذیتم نکن

رنج بردن
دامن زدن ( به مشکلات )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : afflict
✅️ اسم ( noun ) : affliction
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
بلای جان شدن
گرفتار کردن
دچار کردن
درگیر کردن

مبتلا شدن
تاثیر بد گذاشتن. bad affect
آزار دادن
دامن کسی را گرفتن
دچار مشکل کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس