affinity

/əˈfɪnəti//əˈfɪnəti/

معنی: نزدیکی، پیوستگی، وابستگی، قوم و خویش سببی
معانی دیگر: رابطه ی نزدیک، همبستگی، قرابت، خویشی، شباهت، مشابهت، آونجیدگی (از نظر ساختمان یا نسبت)، میل طبیعی، وجه اشتراک، جاذبه ی متقابل، علاقه ی دو طرفه، کشش، جاذبه ی جنسی، راه داشتن دل به دل، خویشاوندی سببی (در مقابل نسبی)، خویشاوندی (از طریق ازدواج)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: affinities
(1) تعریف: a strong sense of liking; a natural attraction or sympathy.
مترادف: liking, penchant
متضاد: antipathy, aversion, dislike
مشابه: affection, attraction, bent, fondness, inclination, magnetism, predilection, proclivity, propensity, rapport, sympathy

- The two women felt an immediate affinity for each other.
[ترجمه گوگل] این دو زن بلافاصله نسبت به یکدیگر احساس علاقه داشتند
[ترجمه ترگمان] دو زن احساس نزدیکی شدیدی نسبت به هم داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a close resemblance; likeness in certain characteristics.
مترادف: likeness, resemblance, similarity
متضاد: dissimilarity, dissimilitude

- There is a strong affinity between the Swedish and Norwegian languages.
[ترجمه برزگر] بین زبانهای سوئدی و نروژی قرابت زیادی وجود دارد.
|
[ترجمه گوگل] بین زبان سوئدی و نروژی قرابت قوی وجود دارد
[ترجمه ترگمان] رابطه ای قوی بین زبان های سویدی و نروژی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a relationship by marriage.
مشابه: kinship, relationship

(4) تعریف: a similarity between biological species that suggests a common origin.
مترادف: homology
مشابه: closeness, similarity

(5) تعریف: a chemical attraction or force that causes certain elements to combine with certain others.
مشابه: attraction

جمله های نمونه

1. an indescribable affinity has kept hossein and parvin close together
علاقه ی متقابل غیر قابل وصفی حسین و پروین را به هم نزدیک نگه داشته است.

2. i have a strange sense of affinity with kashan
من احساس پیوند عجیبی نسبت به کاشان دارم.

3. He has an affinity for fine food.
[ترجمه مریم سالک زمانی] او عاشق غذای عالیست.
|
[ترجمه گوگل]او به غذاهای خوب علاقه دارد
[ترجمه ترگمان]او نسبت به غذای خوب علاقه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. There is close affinity between Italian and Spanish.
[ترجمه مریم سالک زمانی] همبستگی نزدیکی بین مردمان اسپانیا و ایتالیا وجود دارد.
|
[ترجمه گوگل]بین ایتالیایی و اسپانیایی قرابت نزدیکی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]فاصله نزدیکی میان ایتالیا و اسپانیا وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She seems to have a natural affinity for/with water.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که او تمایل طبیعی به/با آب دارد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که او علاقه شدیدی به آب دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I felt a great affinity with the people of the Highlands.
[ترجمه گوگل]من با مردم کوهستان ارتباط زیادی داشتم
[ترجمه ترگمان]من احساس خوبی نسبت به مردم زمین داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He has a natural affinity with numbers.
[ترجمه گوگل]او با اعداد قرابت طبیعی دارد
[ترجمه ترگمان]او نسبت به اعداد یک میل طبیعی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She feels a strong affinity for him.
[ترجمه گوگل]او یک علاقه شدید به او احساس می کند
[ترجمه ترگمان]احساس قوی ای نسبت به اون داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He has a close affinity with the landscape he knew when he was growing up.
[ترجمه گوگل]او با منظره‌ای که در زمان رشدش می‌شناخت، نزدیکی دارد
[ترجمه ترگمان]او با همان منظره ای که در حال بزرگ شدن بود، ارتباط نزدیکی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Humans have a special affinity for dolphins.
[ترجمه گوگل]انسان ها تمایل خاصی به دلفین ها دارند
[ترجمه ترگمان]انسان ها نسبت ویژه ای به دلفین ها دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Many girls do show an affinity for craft skills.
[ترجمه گوگل]بسیاری از دختران به مهارت های صنایع دستی علاقه نشان می دهند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دختران نسبت به مهارت هنر علاقه نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The film doesn't have much affinity with the book.
[ترجمه گوگل]فیلم خیلی با کتاب ارتباطی ندارد
[ترجمه ترگمان]فیلم نزدیکی زیادی با کتاب ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In his poems he showed some affinity with Coleridge.
[ترجمه گوگل]او در اشعارش تا حدودی با کولیج علاقه نشان داد
[ترجمه ترگمان]او در اشعار خود نوعی پیوستگی با کولریج نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He felt a strong affinity to the Russian girl.
[ترجمه گوگل]او تمایل زیادی به دختر روسی داشت
[ترجمه ترگمان]احساس خوبی نسبت به دختر روسی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Peter has a special affinity for booze.
[ترجمه گوگل]پیتر تمایل خاصی به مشروب الکلی دارد
[ترجمه ترگمان]پیتر \"علاقه خاصی به مشروب داره\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نزدیکی (اسم)
abutment, proximity, vicinity, adjacency, affinity, rapprochement, approximation, accession, adduction, imminence, verge, contiguity, going-on, imminency, propinquity, vicinage

پیوستگی (اسم)
affinity, connection, conjugation, juncture, alliance, union, association, incorporation, adherence, cohesion, continuity, conjunction, affiliation, bond, unity, coalition, concrescence, connexion, zygosis, joinder

وابستگی (اسم)
affinity, connection, attachment, association, dependence, dependency, coherence, coherency, affiliation, interdependence, vassalage, pertinence, pertinency, relation, relationship, contiguity, kindred, connexion, interdependency

قوم و خویش سببی (اسم)
affinity

تخصصی

[شیمی] میل ترکیبی، کشش (نیرویی که موجب همبستگی اتم هاى ملکول می شود)
[مهندسی گاز] میل ترکیبی، وابستگی
[زمین شناسی] آفینیته، پیوستگی، گرایش، میل ترکیبی
[صنعت] وابستگی، نزدیکی
[نساجی] تمایل رنگ به منسوج - میل ترکیبی - تمایل جذبی - تمایل کمی جذب رنگ - تمایل جذب رنگ از نظر کمیت
[ریاضیات] تبدیل آفین
[پلیمر] میل ترکیبی، تمایلی

انگلیسی به انگلیسی

• attraction; closeness; liking; likeness
if you have an affinity with someone or something, you feel that you belong with them and understand them.
if people or things have an affinity with each other, they are similar in some ways.

پیشنهاد کاربران

همذاتپنداری
همدردی خودجوش یا طبیعی
[تجارت] مشارکتی، قرابتی، وابسته
مثال؛
She has an affinity for animals and volunteers at the local shelter.
In a discussion about hobbies, one might say, “His affinity for photography is evident in his stunning images. ”
A person might comment on a friend’s taste in music, “We share an affinity for indie rock bands. ”
۱. احساس نزدیکی، درک و همزادپنداری که یک نفر برای کس دیگه داره؛ به خاطر این که آن دو فرد از شباهات زیادی ( بخصوص در زمینه علایق، سلایق، آرمان ها و ایده ها و ویژگی های اخلاقی و ظاهری و باطنی ) برخوردار هستند. = احساس پیوند و پیوستگی
...
[مشاهده متن کامل]

۲. گرایش - علاقه
۳. سازگاری و قابلیت جور شدن با دیگری
۴. شباهت
🚨 هر ۴ معنا و کاربرد این واژه همگی اسم هستند.

پیوستگی، وابستگی
میل ترکیبی
Affinity is a measure of the strength of the interaction between a drug and its receptor. It describes how well a drug can bind to a receptor, with faster or stronger binding represented by higher affinity or equivalently, lower dissociation constant.
...
[مشاهده متن کامل]

Affinity معیاری برای سنجش قدرت تعامل بین دارو و گیرنده آن است. این توصیف می کند که چگونه یک دارو می تواند به یک گیرنده متصل شود، با اتصال سریعتر یا قوی تر که با میل ترکیبی بالاتر یا به طور معادل، ثابت تفکیک کمتر نشان داده می شود.
مثال؛
The drug’s high affinity for the receptor makes it very effective.
She felt an immediate affinity with the new colleague.
The affinity between the two chemicals was evident in the reaction.

منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/EC50
تعلق خاطر
علاقه ذاتی - علاقه ای که تو خون آدمه ( و اغلب باعث میشه درک بهتری نسبت به یه موضوع داشته باشه. )
جذب تمایلی: تمایل یک ماده برای جذب شدن یا آمیختن با ماده ی دیگر
affinity ( علوم دارویی )
واژه مصوب: میل 1
تعریف: مقیاسی که براساس آن میزان اتصال پذیری دارو به گیرنده تعیین می شود
BIOCHEMISTRY
the degree to which a substance tends to combine with another.
تمایل, کشش یا علاقه طبیعی
A natural liking , attraction
ارتباط، خویشی، همبستگی
the cultural affinity for masks helped explain some of this success; avoiding the mass death from coronavirus
Her affinity for cooking and math
تمایل
پیوند احساسی ، وابستگی احساسی
شیمی: میل ترکیبی - کشش
علاقه دو طرفه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس