active

/ˈæktɪv//ˈæktɪv/

معنی: کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار
معانی دیگر: قادر به عمل، حاضر به خدمت، موثر، کنا، فعالانه، پر جنب و جوش، جدی، پرتکاپو، پویا، سریع الانتقال، چابک، عملی، پابرجا، به قوت خود باقی (بودن)، در حال کار، مشغول عمل، به کار انداخته شده، (دستور زبان) معلوم (در مقابل مجهول)، عضو فعال (سازمان یا حزب و غیره)، متعدی، مولد

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: constantly doing something; busy; energetic.
مترادف: busy, dynamic, energetic, engaged, lively, restless, stirring, vigorous
متضاد: idle, inactive, lazy, listless, sedentary, torpid
مشابه: alive, animated, bustling, driving, enterprising, frisky, indefatigable, industrious, peppy, sprightly, strenuous, tireless, vibrant, zealous

- She's getting old now, but she's very active.
[ترجمه .] او حدودن پیر شده است ، اما هنوز فعال و سرپا است .
|
[ترجمه ع. م.] داره پیر میشه اما هنوز خیلی فعاله ( مونث )
|
[ترجمه Mass] اکنون مهربانو ( بازگشت به کارکزار فراز که زن است ) رو به پیری است، اما بسیار پرتکاپوست
|
[ترجمه گوگل] او اکنون پیر شده است، اما او بسیار فعال است
[ترجمه ترگمان] حالا داره پیر می شه، اما اون خیلی فعاله
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He does a lot of volunteer work and is very active in the community.
[ترجمه گوگل] او کارهای داوطلبانه زیادی انجام می دهد و در جامعه بسیار فعال است
[ترجمه ترگمان] او کاره ای داوطلبانه زیادی انجام می دهد و در جامعه بسیار فعال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: capable of constant or quick movement.
مترادف: agile, brisk, energetic, fleet, lively, nimble, quick, spry, swift, tireless, vigorous, volant
متضاد: inert, stock-still
مشابه: alert, indefatigable, robust, speedy, sprightly, zippy

- A squirrel's tail is as active as its body.
[ترجمه گوگل] دم سنجاب به اندازه بدنش فعال است
[ترجمه ترگمان] دم یک سنجاب به اندازه بدن او فعال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: currently operating, in process, or in effect.
مترادف: alive, effective, functioning, operative, running, working
متضاد: asleep, dormant, inactive, passive, quiescent, torpid
مشابه: dynamic, effectual, fertile, in effect, live, living, ongoing, productive, reactive

- She is no longer an active member of the committee.
[ترجمه گوگل] او دیگر عضو فعال کمیته نیست
[ترجمه ترگمان] او دیگر عضو فعال این کمیته نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Is your library card still active?
[ترجمه گوگل] آیا کارت کتابخانه شما هنوز فعال است؟
[ترجمه ترگمان] کارت library هنوز فعاله؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He hasn't been active in politics for over a decade.
[ترجمه گوگل] او بیش از یک دهه است که در سیاست فعال نبوده است
[ترجمه ترگمان] بیش از یک دهه است که در سیاست فعال نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: having effect or able to produce effect, as a chemical.
مترادف: effective, potent
متضاد: inactive, inert
مشابه: causative, efficacious, forceful, influential, operative, powerful, puissant, strong

- Menthol is on the list of active ingredients for this medication.
[ترجمه گوگل] منتول در لیست مواد موثره این دارو قرار دارد
[ترجمه ترگمان] Menthol در فهرست مواد لازم برای این دارو قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in grammar, designating the voice or form of a verb whose subject acts through the verb, rather than being the object of the verb's action, such as "signed" in "Five petitioners signed the document". (Cf. passive.)
متضاد: passive

- In the sentence "The government passed a new law," the verb "passed" is in its active form.
[ترجمه گوگل] در جمله «دولت قانون جدیدی تصویب کرد» فعل «تصویب» به صورت فاعلی است
[ترجمه ترگمان] در جمله \"دولت قانون جدیدی را تصویب کرد،\" فعل \"تصویب شده\" به شکل فعال آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In the sentence "A new law was passed by the government," the verb is not active but passive.
[ترجمه گوگل] در جمله «قانون جدیدی از سوی دولت تصویب شد» فعل فاعل نیست بلکه مفعول است
[ترجمه ترگمان] در جمله \"یک قانون جدید توسط دولت تصویب شد،\" فعل فعال اما منفعل نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: actively (adv.), activeness (n.)
• : تعریف: in grammar, the active voice, or a verb in this voice.
متضاد: passive
مشابه: voice

- For this sentence, it would be best to use the active rather than the passive.
[ترجمه نیلا] برای این جمله بهتر است از معلوم استفاده کنید تا مجهول
|
[ترجمه گوگل] برای این جمله، بهتر است از فاعل به جای مفعول استفاده شود
[ترجمه ترگمان] برای این جمله بهتر است که از فعال کردن فعال بجای غیرفعال کردن استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. active in helping the poor
فعال در کمک به بینوایان

2. active vioce
حالت معلوم

3. active voice
(دستور زبان) حالت معلوم

4. an active coal mine
معدن زغالسنگ دایر

5. an active market
بازار داغ (پر رونق) بازار فعال

6. an active member of the party
عضو فعال حزب

7. an active mind
مغز متفکر

8. an active volcano
کوه آتشفشان فعال

9. the active principle of a medicine
ماده ی فعال یک دارو

10. to be active (in)
فعال بودن (در)،فعالیت داشتن (در)

11. he had an active hand in this project
او در این طرح نقش فعال داشت.

12. he had an active role in building the bridge
او نقشی اساسی در ساختن پل داشت.

13. this drug is active in the body for two days
تاثیر این دارو در بدن تا دو روز ادامه دارد.

14. my father was an active man
پدرم آدم فعالی بود.

15. that law is still active
آن قانون هنوز به قوت خود باقی است.

16. he preferred the contemplative life to the active life
او زندگی پر عبادت و تفکر را به زندگی پرفعالیت ترجیح می داد.

17. that event made some of the passive elements of the party very active
آن رویداد عوامل ناکنشور حزب را سخت به فعالیت در آورد.

18. Scientists have discovered that most of the active volcanoes in the world are located in a T-shaped area.
[ترجمه گوگل]دانشمندان کشف کرده اند که بیشتر آتشفشان های فعال جهان در ناحیه ای به شکل T قرار دارند
[ترجمه ترگمان]دانشمندان کشف کرده اند که اکثر the فعال در جهان در منطقه ای T شکل واقع شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Generally speaking, boys like active sports more than girls do.
[ترجمه گوگل]به طور کلی، پسرها ورزش های فعال را بیشتر از دختران دوست دارند
[ترجمه ترگمان]به طور کلی، پسرها بیشتر از دختران به ورزش های فعال علاقه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Try to keep active in the cold weather.
[ترجمه گوگل]سعی کنید در هوای سرد فعال باشید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید در هوای سرد فعال باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Women were becoming more politically active.
[ترجمه گوگل]زنان از نظر سیاسی فعال تر می شدند
[ترجمه ترگمان]زنان از نظر سیاسی فعال تر می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Active long will be very tired, care about for a long time will crash!
[ترجمه گوگل]فعال طولانی خواهد شد بسیار خسته، مراقبت در مورد برای مدت طولانی سقوط خواهد کرد!
[ترجمه ترگمان]زمان فعال بسیار خسته خواهد بود، به مدت زیادی توجه خواهد کرد که سقوط خواهد کرد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He was active in organizing student meetings.
[ترجمه گوگل]در تشکیل جلسات دانشجویی فعال بود
[ترجمه ترگمان]او در سازماندهی جلسات دانشجویان فعال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The only active ingredient in this medicine is aspirin.
[ترجمه گوگل]تنها ماده موثر در این دارو آسپرین است
[ترجمه ترگمان]تنها ماده فعال در این دارو آسپرین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کاری (صفت)
active, energetic, drastic, effective

فعال (صفت)
smart, acting, active, energetic, strenuous, cracking, peppy, snappy, spirited, go-ahead, hot-shot, pushful, spiriting

کنشی (صفت)
acting, active

معلوم (صفت)
definite, certain, clear, active, given, apparent, determinate, intelligible, assignable, overt

کنشگر (صفت)
active

ساعی (صفت)
careful, active, industrious, diligent, studious, assiduous, laborious, painstaking, sedulous

دایر (صفت)
operational, active, open, functioning, live, operative, operable

حاضر به خدمت (صفت)
active

تنزل بردار (صفت)
active

با ربح (صفت)
active

کنشور (صفت)
active

پر کار (صفت)
active, laborious, hard-working, labor-intensive

تخصصی

[حسابداری] معلوم،فعال
[کامپیوتر] فعال .
[برق و الکترونیک] فعال موثر بر انرژی سیگنال، نظیر ترانزیستورها، لامپهای الکترونی، تکرار کننده ها، و دیگر فطعات و سیستمها تقویت کننده - رادیواکتیو . - فعال، موثر
[فوتبال] فعال
[مهندسی گاز] کارکن، جدی
[نساجی] فعال - موثر - واکنش دهنده
[ریاضیات] فعال، موثر، بهره بردار، جاری، تنزیل بردار، کاری، کارگر، کنشی، ربح دار، دایر

انگلیسی به انگلیسی

• active voice, verb in the active voice (grammar)
energetic, busy, constantly moving, lively; functioning; of or pertaining to the active voice, indicating that the action is performed by the subject of the verb (grammar)
an active person is energetic and always busy or moving about.
if someone is active in an organization or cause, they are involved in it and work hard for it.
you use active to say that something is done with energy or enthusiasm.
to become active means to start doing things again after a period of rest.

پیشنهاد کاربران

1. فعال 2. فعالانه 3. پر جنب و جوش 4. جدی 5. ( دستور زبان ) معلوم 6. ( کامپیوتر ) هوشمند
فعال
مثال: Regular exercise helps to keep you active and healthy.
ورزش منظم به شما کمک می کند تا فعال و سالم باقی بمانید.
1. فعال، کاری، پرکار، زرنگ ( شخص ) ؛ پر جنب و جوش ( زندگی ) ؛ فعال، وقاد ( ذهن ) ؛ جاری، در جریان ( امور )
2. فعل معلوم ( دستور زبان )
3. وجهِ معلوم ( دستور زبان )
under active consideration
...
[مشاهده متن کامل]

در دستِ اقدام
active service; ( US ) active duty
خدمت در ارتش ( نظامی ) ؛ شرکت در جنگ
on active service
در جنگ ( نظامی ) ؛ در جبهه
the active list
فهرستِ افسران و افرادِ در حالِ خدمت ( نظامی )

بالفعل
active: موثر، فعال
active space: فضای موثر، فضای فعال
رسا
پرتحرک
پویا
پر انرژی
پر شور و نشاط
با میل خود
فعال
Stop lazy ass be a bit active
سریع ، چابک
فعل گذرا

فعال ، پر جنب و جوش ، فعل معلوم
she is over 80 but is still very active 🤽🏻‍♀️
اون بالای 80 سال سن داره ولی هنوز خیلی فعالی
فعال، پرکار
[علوم رایانه - شبکه ها و ارتباطات]: عملگر. به ابزار و ادوات [سخت افزاری] شبکه های رایانه ای اشاره دارد که تأثیر پذیری منطقی دارند نه فیزیکی؛ مانند: مسیریاب یا سوگردان شبکه.
متحرک
فعال
پر انرژی
فعال و کوشا
معلوم
جاری
مشغول عمل
جدی، پیگیر
کوشا
کارکردی
ژیرا
žir�
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس