صفت ( adjective )
• (1) تعریف: constantly doing something; busy; energetic.
• مترادف: busy, dynamic, energetic, engaged, lively, restless, stirring, vigorous
• متضاد: idle, inactive, lazy, listless, sedentary, torpid
• مشابه: alive, animated, bustling, driving, enterprising, frisky, indefatigable, industrious, peppy, sprightly, strenuous, tireless, vibrant, zealous
• مترادف: busy, dynamic, energetic, engaged, lively, restless, stirring, vigorous
• متضاد: idle, inactive, lazy, listless, sedentary, torpid
• مشابه: alive, animated, bustling, driving, enterprising, frisky, indefatigable, industrious, peppy, sprightly, strenuous, tireless, vibrant, zealous
- She's getting old now, but she's very active.
[ترجمه .] او حدودن پیر شده است ، اما هنوز فعال و سرپا است .|
[ترجمه ع. م.] داره پیر میشه اما هنوز خیلی فعاله ( مونث )|
[ترجمه Mass] اکنون مهربانو ( بازگشت به کارکزار فراز که زن است ) رو به پیری است، اما بسیار پرتکاپوست|
[ترجمه گوگل] او اکنون پیر شده است، اما او بسیار فعال است[ترجمه ترگمان] حالا داره پیر می شه، اما اون خیلی فعاله
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He does a lot of volunteer work and is very active in the community.
[ترجمه گوگل] او کارهای داوطلبانه زیادی انجام می دهد و در جامعه بسیار فعال است
[ترجمه ترگمان] او کاره ای داوطلبانه زیادی انجام می دهد و در جامعه بسیار فعال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او کاره ای داوطلبانه زیادی انجام می دهد و در جامعه بسیار فعال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: capable of constant or quick movement.
• مترادف: agile, brisk, energetic, fleet, lively, nimble, quick, spry, swift, tireless, vigorous, volant
• متضاد: inert, stock-still
• مشابه: alert, indefatigable, robust, speedy, sprightly, zippy
• مترادف: agile, brisk, energetic, fleet, lively, nimble, quick, spry, swift, tireless, vigorous, volant
• متضاد: inert, stock-still
• مشابه: alert, indefatigable, robust, speedy, sprightly, zippy
- A squirrel's tail is as active as its body.
[ترجمه گوگل] دم سنجاب به اندازه بدنش فعال است
[ترجمه ترگمان] دم یک سنجاب به اندازه بدن او فعال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دم یک سنجاب به اندازه بدن او فعال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: currently operating, in process, or in effect.
• مترادف: alive, effective, functioning, operative, running, working
• متضاد: asleep, dormant, inactive, passive, quiescent, torpid
• مشابه: dynamic, effectual, fertile, in effect, live, living, ongoing, productive, reactive
• مترادف: alive, effective, functioning, operative, running, working
• متضاد: asleep, dormant, inactive, passive, quiescent, torpid
• مشابه: dynamic, effectual, fertile, in effect, live, living, ongoing, productive, reactive
- She is no longer an active member of the committee.
[ترجمه گوگل] او دیگر عضو فعال کمیته نیست
[ترجمه ترگمان] او دیگر عضو فعال این کمیته نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دیگر عضو فعال این کمیته نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Is your library card still active?
[ترجمه گوگل] آیا کارت کتابخانه شما هنوز فعال است؟
[ترجمه ترگمان] کارت library هنوز فعاله؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارت library هنوز فعاله؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He hasn't been active in politics for over a decade.
[ترجمه گوگل] او بیش از یک دهه است که در سیاست فعال نبوده است
[ترجمه ترگمان] بیش از یک دهه است که در سیاست فعال نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیش از یک دهه است که در سیاست فعال نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: having effect or able to produce effect, as a chemical.
• مترادف: effective, potent
• متضاد: inactive, inert
• مشابه: causative, efficacious, forceful, influential, operative, powerful, puissant, strong
• مترادف: effective, potent
• متضاد: inactive, inert
• مشابه: causative, efficacious, forceful, influential, operative, powerful, puissant, strong
- Menthol is on the list of active ingredients for this medication.
[ترجمه گوگل] منتول در لیست مواد موثره این دارو قرار دارد
[ترجمه ترگمان] Menthol در فهرست مواد لازم برای این دارو قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Menthol در فهرست مواد لازم برای این دارو قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in grammar, designating the voice or form of a verb whose subject acts through the verb, rather than being the object of the verb's action, such as "signed" in "Five petitioners signed the document". (Cf. passive.)
• متضاد: passive
• متضاد: passive
- In the sentence "The government passed a new law," the verb "passed" is in its active form.
[ترجمه گوگل] در جمله «دولت قانون جدیدی تصویب کرد» فعل «تصویب» به صورت فاعلی است
[ترجمه ترگمان] در جمله \"دولت قانون جدیدی را تصویب کرد،\" فعل \"تصویب شده\" به شکل فعال آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در جمله \"دولت قانون جدیدی را تصویب کرد،\" فعل \"تصویب شده\" به شکل فعال آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In the sentence "A new law was passed by the government," the verb is not active but passive.
[ترجمه گوگل] در جمله «قانون جدیدی از سوی دولت تصویب شد» فعل فاعل نیست بلکه مفعول است
[ترجمه ترگمان] در جمله \"یک قانون جدید توسط دولت تصویب شد،\" فعل فعال اما منفعل نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در جمله \"یک قانون جدید توسط دولت تصویب شد،\" فعل فعال اما منفعل نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: actively (adv.), activeness (n.)
مشتقات: actively (adv.), activeness (n.)
• : تعریف: in grammar, the active voice, or a verb in this voice.
• متضاد: passive
• مشابه: voice
• متضاد: passive
• مشابه: voice
- For this sentence, it would be best to use the active rather than the passive.
[ترجمه نیلا] برای این جمله بهتر است از معلوم استفاده کنید تا مجهول|
[ترجمه گوگل] برای این جمله، بهتر است از فاعل به جای مفعول استفاده شود[ترجمه ترگمان] برای این جمله بهتر است که از فعال کردن فعال بجای غیرفعال کردن استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید