اسم ( noun )
عبارات: clean up one's act, get one's act together
عبارات: clean up one's act, get one's act together
• (1) تعریف: something done, esp. a specific instance; deed.
• مترادف: action, deed
• مشابه: accomplishment, achievement, activity, conduct, doing, execution, exploit, feat, move, performance, proceeding, task, thing, transaction, turn, undertaking, work
• مترادف: action, deed
• مشابه: accomplishment, achievement, activity, conduct, doing, execution, exploit, feat, move, performance, proceeding, task, thing, transaction, turn, undertaking, work
- She will be remembered for her tremendous acts of courage.
[ترجمه گوگل] او به خاطر اقدامات فوق العاده شجاعانه اش به یاد خواهد ماند
[ترجمه ترگمان] او به خاطر عمل شجاعانه او به خاطر خواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به خاطر عمل شجاعانه او به خاطر خواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the process of doing something.
• مترادف: action, operation, practice, process
• مشابه: doing, execution, exercise, labor, performance, production, work
• مترادف: action, operation, practice, process
• مشابه: doing, execution, exercise, labor, performance, production, work
- The store manager caught him in the act of shoplifting.
[ترجمه گوگل] مدیر فروشگاه او را در دزدی مغازه گرفتار کرد
[ترجمه ترگمان] مدیر فروشگاه او را در حین دزدی از مغازه دستگیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مدیر فروشگاه او را در حین دزدی از مغازه دستگیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: behavior that is a pretense, sometimes insincere or meant to deceive.
• مترادف: affectation, fake, pose, pretense, pretension, sham, show
• مشابه: counterfeit, front, posture
• مترادف: affectation, fake, pose, pretense, pretension, sham, show
• مشابه: counterfeit, front, posture
- His clowning around is just an act to mask his fear.
[ترجمه عبدالفرید] مسخره بازی او، فقط یک عمل جهت پوشاندن ترس خود بود.|
[ترجمه گوگل] دلقک زدن او فقط اقدامی برای پوشاندن ترس اوست[ترجمه ترگمان] دلقک بازی در اطراف، فقط یه اقدام برای پنهان کردن ترس - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He put on an act to impress her.
[ترجمه گوگل] او برای تحت تاثیر قرار دادن او اقدامی انجام داد
[ترجمه ترگمان] او حرکتی برای تحت تاثیر قرار دادن او کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او حرکتی برای تحت تاثیر قرار دادن او کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a single performance, usu. by a musician, comedian, or other entertainer, sometimes as part of a larger program of performances.
• مترادف: performance, routine, show
• مشابه: bit, sketch, skit, stand
• مترادف: performance, routine, show
• مشابه: bit, sketch, skit, stand
- The magician worked hard to improve his act.
[ترجمه 🦥Moonlight] ساحره به سختی کار کرد تا اجرایش را بهبود ببخشد|
[ترجمه عبدالفرید] شعبده باز برای پیشرفت در اجرای نمایش خود سخت تلاش کرد.|
[ترجمه گوگل] شعبده باز سخت تلاش کرد تا عمل خود را بهبود بخشد[ترجمه ترگمان] جادوگر به سختی تلاش کرد تا کارش را بهبود بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a major division of a drama, esp. of a play or opera.
• مشابه: division, episode, narrative, scene, segment, sketch, vignette
• مشابه: division, episode, narrative, scene, segment, sketch, vignette
- Her character is murdered in the first act of the play.
[ترجمه گوگل] شخصیت او در اولین اقدام نمایشنامه به قتل می رسد
[ترجمه ترگمان] شخصیت او در اولین پرده نمایش کشته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شخصیت او در اولین پرده نمایش کشته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a law passed by a governing body.
• مترادف: enactment, law, resolution, ruling
• مشابه: declaration, decree, determination, dictum, edict, judgment, legislation, mandate, ordinance, proclamation, pronouncement, regulation, rule, statute, verdict
• مترادف: enactment, law, resolution, ruling
• مشابه: declaration, decree, determination, dictum, edict, judgment, legislation, mandate, ordinance, proclamation, pronouncement, regulation, rule, statute, verdict
- These polluters are violating the Clean Air Act.
[ترجمه گوگل] این آلاینده ها قانون هوای پاک را نقض می کنند
[ترجمه ترگمان] این آلاینده ها به قانون هوای پاک تجاوز می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این آلاینده ها به قانون هوای پاک تجاوز می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: acts, acting, acted
حالات: acts, acting, acted
• (1) تعریف: to do something with purpose or energy.
• مترادف: function, operate, perform, work
• مشابه: behave, deal, engage, go, move, run
• مترادف: function, operate, perform, work
• مشابه: behave, deal, engage, go, move, run
- He acted with great courage in battle.
[ترجمه گوگل] او در جنگ با شجاعت زیادی عمل کرد
[ترجمه ترگمان] او با شجاعت زیادی در نبرد عمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با شجاعت زیادی در نبرد عمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to behave or conduct oneself in a particular manner.
• مترادف: behave
• مترادف: behave
- She told her teenage son that he was acting like a baby.
[ترجمه گوگل] او به پسر نوجوانش گفت که او مانند یک نوزاد رفتار می کند
[ترجمه ترگمان] اون به پسر teenage گفت که مثل یه بچه رفتار میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون به پسر teenage گفت که مثل یه بچه رفتار میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- At first, he found it hard to act naturally in front of the cameras.
[ترجمه گوگل] در ابتدا برای او سخت بود که به طور طبیعی جلوی دوربین ها بازی کند
[ترجمه ترگمان] اولش، خیلی سخت بود که جلوی دوربین ها کار درست رو انجام بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اولش، خیلی سخت بود که جلوی دوربین ها کار درست رو انجام بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to perform duties.
• مترادف: function, operate, perform, serve
• مشابه: officiate, work
• مترادف: function, operate, perform, serve
• مشابه: officiate, work
- He's acting as leader of the group now.
[ترجمه گوگل] او اکنون به عنوان رهبر گروه عمل می کند
[ترجمه ترگمان] او اکنون به عنوان رهبر این گروه عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او اکنون به عنوان رهبر این گروه عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to produce an effect.
• مترادف: behave, function, operate, perform, take, work
• مشابه: react
• مترادف: behave, function, operate, perform, take, work
• مشابه: react
- The drug acts quickly.
[ترجمه 🦥Moonlight] دارو سریع اثر کرد|
[ترجمه tar] این دارو فوری اثر می کنه|
[ترجمه گوگل] دارو به سرعت عمل می کند[ترجمه ترگمان] دارو به سرعت عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to play a role in a film or play, or on television or radio.
• مترادف: perform
• مشابه: dance, ham, play, sing
• مترادف: perform
• مشابه: dance, ham, play, sing
- She acted in the school play this year.
[ترجمه گوگل] او امسال در نمایش مدرسه ایفای نقش کرد
[ترجمه ترگمان] او امسال در مدرسه بازی کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او امسال در مدرسه بازی کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to behave with pretense, either playfully or to deceive.
• مترادف: counterfeit, fake, feign, pretend, sham
• مشابه: bluff, malinger, masquerade, pose, put on
• مترادف: counterfeit, fake, feign, pretend, sham
• مشابه: bluff, malinger, masquerade, pose, put on
- He acted innocent despite his guilt.
[ترجمه 🦥Moonlight] علی رغم گناهش ، تظاهر به بی گناهی می کرد|
[ترجمه گوگل] او با وجود گناهش بی گناه عمل کرد[ترجمه ترگمان] او علی رغم گناه خود، بی گناه عمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The children like to act silly with each other.
[ترجمه گوگل] بچه ها دوست دارند با هم احمقانه رفتار کنند
[ترجمه ترگمان] بچه ها دوست دارند با هم رفتار احمقانه داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه ها دوست دارند با هم رفتار احمقانه داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She acted brave so that she wouldn't worry her family.
[ترجمه گوگل] او شجاعانه رفتار کرد تا خانواده اش را نگران نکند
[ترجمه ترگمان] او شجاع بود تا خانواده اش را نگران نکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او شجاع بود تا خانواده اش را نگران نکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: act up
عبارات: act up
• (1) تعریف: to play (the role of), as in a drama.
• مترادف: enact, perform, play
• مشابه: pretend, represent
• مترادف: enact, perform, play
• مشابه: pretend, represent
- He is acting the part of Hamlet again this season.
[ترجمه گوگل] او در این فصل دوباره در نقش هملت بازی می کند
[ترجمه ترگمان] او در این فصل نقش هملت را بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در این فصل نقش هملت را بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to pretend to be; behave as.
• مترادف: feign, simulate
• مشابه: affect, assume, counterfeit, play, pretend
• مترادف: feign, simulate
• مشابه: affect, assume, counterfeit, play, pretend
- He is always acting the martyr.
[ترجمه گوگل] او همیشه نقش شهید را بر عهده دارد
[ترجمه ترگمان] او همیشه شهید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او همیشه شهید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید