اسم ( noun )
• (1) تعریف: balanced interrelationship; agreement; harmony.
• مترادف: congruence, consistency, harmony, tune
• متضاد: disharmony, strife
• مشابه: agreement, concord, consonance, correspondence, rapport, symmetry, sympathy, unison, unity
• مترادف: congruence, consistency, harmony, tune
• متضاد: disharmony, strife
• مشابه: agreement, concord, consonance, correspondence, rapport, symmetry, sympathy, unison, unity
- In accord with tradition, the bride wore white.
[ترجمه ربابه دریس حمادی] مطابق سنت, عروس سفید پوشیده بود.|
[ترجمه شان] هماهنگ با آداب و رسوم عروس سپید پوش بود .|
[ترجمه گوگل] طبق سنت، عروس لباس سفید می پوشید[ترجمه ترگمان] عروس در تطابق با سنت لباس سفید پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: compromise of conflicting opinions; concurrence; agreement.
• مترادف: agreement, compromise, concord, concordance, concurrence, unanimity
• متضاد: conflict, disagreement, discord, dissension
• مشابه: arrangement, consensus, consonance, cooperation, correspondence, harmony, sympathy, unity
• مترادف: agreement, compromise, concord, concordance, concurrence, unanimity
• متضاد: conflict, disagreement, discord, dissension
• مشابه: arrangement, consensus, consonance, cooperation, correspondence, harmony, sympathy, unity
- After days of meetings, the members of the two sides reached an accord.
[ترجمه گوگل] پس از روزها ملاقات، اعضای دو طرف به توافق رسیدند
[ترجمه ترگمان] پس از چند روز جلسات، اعضای دو طرف به توافق رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پس از چند روز جلسات، اعضای دو طرف به توافق رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an agreement between or among nations.
• مترادف: agreement, concord, treaty
• مشابه: amity, cartel, compromise, convention, deal, pact
• مترادف: agreement, concord, treaty
• مشابه: amity, cartel, compromise, convention, deal, pact
- One country refused to sign the peace accord.
[ترجمه گوگل] یک کشور از امضای توافقنامه صلح امتناع کرد
[ترجمه ترگمان] یک کشور از امضای پیمان صلح خودداری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک کشور از امضای پیمان صلح خودداری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: accords, according, accorded
حالات: accords, according, accorded
• (1) تعریف: to cause to agree; make harmonious; reconcile.
• مترادف: match, mediate, reconcile
• مشابه: admit, agree, attune, concede, conciliate, grant, resolve
• مترادف: match, mediate, reconcile
• مشابه: admit, agree, attune, concede, conciliate, grant, resolve
- It is sad that it took a tragedy to accord these two families.
[ترجمه گوگل] مایه تاسف است که توافق این دو خانواده یک تراژدی طول کشید
[ترجمه ترگمان] غم انگیز است که برای این دو خانواده یک تراژدی به وجود آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] غم انگیز است که برای این دو خانواده یک تراژدی به وجود آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to grant as proper, suitable, or deserved; bestow upon; give.
• مترادف: award, bestow, give, grant, present
• متضاد: withhold
• مشابه: approve, bequeath, concede, deign, endow, permit, render, vouchsafe
• مترادف: award, bestow, give, grant, present
• متضاد: withhold
• مشابه: approve, bequeath, concede, deign, endow, permit, render, vouchsafe
- I would like to thank the committee for according me this honor.
[ترجمه گوگل] مایلم از کمیته برای این افتخار تشکر کنم
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم به خاطر این افتخار از کمیته تشکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم به خاطر این افتخار از کمیته تشکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to be in unity or harmony; agree; conform (often fol. by "with").
• مترادف: agree, chime, comport, conform, correspond, fit, harmonize, jibe, square, tally
• متضاد: conflict, contrast, disagree, discord
• مشابه: abide by, accede, assent, coincide, comply, concur, consort, dovetail, match
• مترادف: agree, chime, comport, conform, correspond, fit, harmonize, jibe, square, tally
• متضاد: conflict, contrast, disagree, discord
• مشابه: abide by, accede, assent, coincide, comply, concur, consort, dovetail, match
- His story does not accord with the facts.
[ترجمه گوگل] داستان او با واقعیت ها مطابقت ندارد
[ترجمه ترگمان] داستانش با حقایق وفق نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داستانش با حقایق وفق نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید