accord

/əˈkɔːrd//əˈkɔːd/

معنی: اصلاح کردن، توافق، پیمان، سازش، موافقت، مصالحه، اشتی دادن، دلخواه، طیب خاطر، قرار، پیمان غیر رسمی بینالمللی، متفق بودن، نهاد، هم اهنگی، وفق دادن، تصفیه کردن، جور درامدن، جور کردن، اشتی دادن، اصلاح کردن، موافقت کردن، قبول کردن
معانی دیگر: مطابق کردن، تطبیق دادن، هماهنگ بودن، سازگار بودن، جور درآمدن، مطابق بودن، آشتی دادن، همساز کردن یا بودن، اعطا کردن، دادن، رضایت، همسازی، یکدلی، میل، خواهش، همدلی، (بین ملت ها) توافق غیر رسمی، جور بودن (رنگ و صدا و غیره)، موافقت کردن با، n : سازگاری، پیمان غیر رسمی بین ا

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: balanced interrelationship; agreement; harmony.
مترادف: congruence, consistency, harmony, tune
متضاد: disharmony, strife
مشابه: agreement, concord, consonance, correspondence, rapport, symmetry, sympathy, unison, unity

- In accord with tradition, the bride wore white.
[ترجمه ربابه دریس حمادی] مطابق سنت, عروس سفید پوشیده بود.
|
[ترجمه شان] هماهنگ با آداب و رسوم عروس سپید پوش بود .
|
[ترجمه گوگل] طبق سنت، عروس لباس سفید می پوشید
[ترجمه ترگمان] عروس در تطابق با سنت لباس سفید پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: compromise of conflicting opinions; concurrence; agreement.
مترادف: agreement, compromise, concord, concordance, concurrence, unanimity
متضاد: conflict, disagreement, discord, dissension
مشابه: arrangement, consensus, consonance, cooperation, correspondence, harmony, sympathy, unity

- After days of meetings, the members of the two sides reached an accord.
[ترجمه گوگل] پس از روزها ملاقات، اعضای دو طرف به توافق رسیدند
[ترجمه ترگمان] پس از چند روز جلسات، اعضای دو طرف به توافق رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an agreement between or among nations.
مترادف: agreement, concord, treaty
مشابه: amity, cartel, compromise, convention, deal, pact

- One country refused to sign the peace accord.
[ترجمه گوگل] یک کشور از امضای توافقنامه صلح امتناع کرد
[ترجمه ترگمان] یک کشور از امضای پیمان صلح خودداری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: accords, according, accorded
(1) تعریف: to cause to agree; make harmonious; reconcile.
مترادف: match, mediate, reconcile
مشابه: admit, agree, attune, concede, conciliate, grant, resolve

- It is sad that it took a tragedy to accord these two families.
[ترجمه گوگل] مایه تاسف است که توافق این دو خانواده یک تراژدی طول کشید
[ترجمه ترگمان] غم انگیز است که برای این دو خانواده یک تراژدی به وجود آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to grant as proper, suitable, or deserved; bestow upon; give.
مترادف: award, bestow, give, grant, present
متضاد: withhold
مشابه: approve, bequeath, concede, deign, endow, permit, render, vouchsafe

- I would like to thank the committee for according me this honor.
[ترجمه گوگل] مایلم از کمیته برای این افتخار تشکر کنم
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم به خاطر این افتخار از کمیته تشکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to be in unity or harmony; agree; conform (often fol. by "with").
مترادف: agree, chime, comport, conform, correspond, fit, harmonize, jibe, square, tally
متضاد: conflict, contrast, disagree, discord
مشابه: abide by, accede, assent, coincide, comply, concur, consort, dovetail, match

- His story does not accord with the facts.
[ترجمه گوگل] داستان او با واقعیت ها مطابقت ندارد
[ترجمه ترگمان] داستانش با حقایق وفق نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. in accord with
(بر) طبق،به پیروی از

2. with one accord
با یکدلی

3. reach an accord
به توافق رسیدن

4. with one accord
متفقا،به اتفاق،با هم،جملگی،یکدل و یک زبان

5. of one's own accord
به میل خود،داوطلبانه،بنا به خواسته خود

6. his behaviour does not accord with his words
رفتارش با حرفهایش جور در نمی آید.

7. they gave money on their own accord
آنها بنا به خواسته ی خودشان پول اهدا کردند.

8. I am in accord with your plan.
[ترجمه rasool Hagh] من با برنامه شما مطابقت دارم
|
[ترجمه گوگل]من با برنامه شما موافقم
[ترجمه ترگمان]من با نقشه شما موافقم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Such an act would not be in accord with our policy.
[ترجمه گوگل]چنین اقدامی با سیاست ما همخوانی ندارد
[ترجمه ترگمان]چنین اقدامی مطابق با سیاست ما نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A peace accord was reached on 26 March.
[ترجمه گوگل]توافق صلح در 26 مارس حاصل شد
[ترجمه ترگمان]یک پیمان صلح در روز ۲۶ مارس به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His behaviour does not accord with his principles.
[ترجمه گوگل]رفتار او با اصول او همخوانی ندارد
[ترجمه ترگمان]رفتارش با اصول او سازگار نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They came to an accord that profits should be shared equally.
[ترجمه گوگل]آنها به توافق رسیدند که سود باید به طور مساوی تقسیم شود
[ترجمه ترگمان]آن ها به توافق رسیدند که سود باید به طور مساوی تقسیم شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I am glad to find myself in general accord with your opinions.
[ترجمه گوگل]خوشحالم که به طور کلی با نظرات شما مطابقت دارم
[ترجمه ترگمان]من از اینکه با عقاید شما موافق هستم بسیار خرسندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His views accord with public opinion.
[ترجمه گوگل]نظرات او با افکار عمومی همخوانی دارد
[ترجمه ترگمان]نظراتش با افکار عمومی سازگار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The elections are mandated by a peace accord signed by the government last May.
[ترجمه گوگل]این انتخابات بر اساس توافقنامه صلحی که در ماه مه گذشته توسط دولت امضا شد، تعیین تکلیف شد
[ترجمه ترگمان]انتخابات در ماه مه گذشته توسط یک پیمان صلح امضا شده توسط دولت اجباری شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She came of her own accord. No one asked her to come.
[ترجمه گوگل]او به خواست خودش آمد کسی از او نخواست که بیاید
[ترجمه ترگمان]به میل خودش آمد هیچ کس از او نخواسته بود بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The accord also lays down guidelines for the conduct of American drug enforcement agents.
[ترجمه گوگل]این توافق همچنین دستورالعمل هایی را برای رفتار ماموران اجرای مواد مخدر آمریکا تعیین می کند
[ترجمه ترگمان]این پیمان همچنین دستورالعمل هایی را برای اجرای عوامل اجرایی مواد مخدر آمریکایی اعمال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اصلاح کردن (اسم)
accord

توافق (اسم)
analogy, accord, coincidence, accordance, adaptation, conformation, agreement, compromise, settlement, understanding, concurrence, conciliation, concord, adhesion, consistency, commensurability, keeping, consistence, rapport

پیمان (اسم)
hand, accord, agreement, covenant, contract, treaty, pact, promise, concord, compact, oath, vow, faith, troth, league

سازش (اسم)
accord, accordance, agreement, compromise, peace, collusion, complot, amity

موافقت (اسم)
consent, assent, accord, accordance, agreement, covenant, contract, treaty, pact, concurrence, compliance, concord, compact, approbation, entente, congruence, assentation, concordance, congruency, congruity

مصالحه (اسم)
accord, compromise, reconciliation, conciliation

اشتی دادن (اسم)
accord

دلخواه (اسم)
accord, wish

طیب خاطر (اسم)
accord, free will

قرار (اسم)
equanimity, accord, agreement, arrangement, decision, concord, dictum, stipulation, fixity

پیمان غیر رسمی بین المللی (اسم)
accord

متفق بودن (اسم)
accord, accordance

نهاد (اسم)
accord, quality, identity, institution, subject, nature, character, inclination

هم اهنگی (اسم)
accord, harmony, coordination, cadence, consonance, concert, unison, synchrony, concordance

وفق دادن (فعل)
accord, adapt, reconcile, suit, tune, attune, adjust, conform, square, assimilate, jump

تصفیه کردن (فعل)
settle, clean, purify, cleanse, accord, refine, clean up, filter, purge, establish, administer, administrate, rarefy, sublimate, filtrate

جور در آمدن (فعل)
accord, sort

جور کردن (فعل)
accord, concert, adapt, suit, sort, assort, consort, lot, grade

اشتی دادن (فعل)
agree, accord, reconcile, conciliate

اصلاح کردن (فعل)
right, accord, accommodate, improve, reclaim, modify, correct, rectify, meliorate, alter, remedy, ameliorate, amend, dulcify, emend, revise

موافقت کردن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, agree, comply, approbate, accept, accord, go along, yea, conform, approve, come along, concur, homologate

قبول کردن (فعل)
pass, adopt, accept, matriculate, accord, entertain

تخصصی

[مهندسی گاز] مطابق بودن، جوربودن
[حقوق] توافق، تراضی، مصالحه، سازش
[ریاضیات] تطبیق دادن، مطابقت دادن

انگلیسی به انگلیسی

• agreement; settlement; harmony
give, bestow; match, fit; complement
an accord is a formal agreement between countries or organizations.
to accord someone a particular kind of treatment means to treat them in that way.
when you do something of your own accord, you do it freely and because you want to.
if people are in accord, they agree about something.
something that is in accord with a particular view or method of doing something follows that view or method exactly.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: An agreement or harmony between people or groups 🤝
🔍 مترادف: Agreement
✅ مثال: The two countries signed an accord to promote peaceful relations.
طبق
1. با هم سازگار بودن، با هم جور آمدن، با هم خواندن ( رسمی )
2. اعطا کردن، دادن ( رسمی )
He accorded him permission to go abroad
در حالت اسم:
1. پیمان، توافق ( سیاسی )
2. رضایت، موافقت
...
[مشاهده متن کامل]

of one's own accord
به دلخواه، به طیبِ خاطر
in accord ( with )
موافق با
with one accord
با توافقِ همه، یکپارچه، به اتفاقِ آرا

پیمان، قرارداد، توافق
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : accord
✅️ اسم ( noun ) : accord / accordance
✅️ صفت ( adjective ) : accordant
✅️ قید ( adverb ) : accordingly
✅ حرف اضافه ( preposition ) : according to
تحویل گرفتن ، استقبال کردن ، خوشآمد گفتن محترمانه ، روبرو شدن با ادب و وقار
قائل شدن، قائل بودن
مثال فرهنگ لانگمن:
Every school accords high priority to the quality
of teaching
تمام مدارس اولویت بالایی برای کیفیت آموزش قائل می شوند. ( قائل هستند )
مرتبط بودن
همخوانی داشتن
همراستا بودن
سازگار بودن
اهمیت دادن از روی احترام
:to treat someone specially, usually by showing respect
The massed crowds of supporters accorded him a hero's welcome
یکی از معانی: volition یا will
خواست، میل، اراده
To give or grant someone
اهدا کردن
بخشیدن به
اعطاء کردن
عهد
همراه بودن یا شدن با، همراهی با
در صنعت عطر
همان آکورد به کار می رود برای بیان ترکیبات عطر
مثال: "refreshed with new accords of fruit , citruses and "liquid air
با آکوردهای جدید میوه، مرکبات و �هوای مایع� جان تازه ای به خود گرفت.
دادن، تبدیل شدن، باب میل پیش رفتن،
سند تنظیم شده
اعطاء کردن
Of your own accord because you want to not because somebody has asked you
خواست، تمایل
هماهنگ بودن
۱ از روی دل. بی هیچ مجبوری
۲ قرارداد. معاهده
۳توافق. تطابق. جور. بی اختلافی. بی مخالفتی
۴باهم رایی. باتوافق ارا with one accord with unanimity
۱ توجه خاص دادن
اجازه مالکیت یا داشتن دادن
...
[مشاهده متن کامل]

هارمونی یا هماهنگی یا هم زبانی یا هم دلی یا هم رایی یا نظرات و فعالیت ها و شخصیت های افراد
توافق ارا یا موافقت ارا
با هم شدن
در توافق بودن در هماهنگی و هم رایی بودن
توفق و قرارداد و معاهده ایجاد کردن
هدیه دادن . چیزی دادن . اعطا کردن . تفویض و بخشش صلاحیت .
قرارداد بین المللی

[ آهنگ و موسیقی]
چند نُت نوازی ، چند نت هم نوازی ، هم نوازی چند نت
[ دستمزد و حقوق ]
کارانه ، امتیاز کار ماهانه ، امتیاز کارکرد ماهانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس