accomplishment

/əˈkɑːmplɪʃmənt//əˈkʌmplɪʃmənt/

معنی: انجام، اجرا، اتمام، کمال، هنر
معانی دیگر: حصول، انجام دادن، نیل، دستیابی، گزارد، گزاره، خوش معاشرتی، تهذیب، فضل و کمال، فضیلت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of accomplishing.
مترادف: achievement, attainment, consummation, fulfillment, realization
مشابه: completion, performance, success

- The accomplishment of our goals could take months.
[ترجمه Pooya] به ثمر رسیدن اهداف ما ممکن است ماه ها طول بکشد
|
[ترجمه alone] تحقق اهداف ما می تواند ماه ها طول بکشد.
|
[ترجمه سعید] دستیابی به اهدافمان می تواند ماه ها زمان ببرد
|
[ترجمه Behzad] اجرای اهدافمان میتوانست ماهها وقت بگیرد
|
[ترجمه گوگل] دستیابی به اهداف ما ممکن است ماه ها طول بکشد
[ترجمه ترگمان] موفقیت اهداف ما می تواند ماه ها طول بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something that has been successfully finished, completed, or achieved.
مترادف: achievement, attainment, deed, feat
مشابه: acquirement, conclusion, coup, end, exploit, production, success, tour de force

- Establishing civil rights laws was the greatest accomplishment of his presidency.
[ترجمه گوگل] ایجاد قوانین حقوق مدنی بزرگترین دستاورد دوران ریاست جمهوری او بود
[ترجمه ترگمان] تعیین قوانین حقوق مدنی بزرگ ترین دستاورد ریاست جمهوری او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After her surgery, she considered it an accomplishment just to be able to walk a few steps.
[ترجمه گوگل] بعد از عمل جراحی، او این را یک موفقیت می‌دانست که بتواند چند قدم راه برود
[ترجمه ترگمان] پس از عمل جراحی، او آن را به عنوان یک موفقیت در نظر گرفت تا بتواند چند قدم را پیاده طی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (often pl.) talent, social poise, or achievement valued by polite society.
مترادف: achievement, talent
مشابه: capability, gift, perfection, success

- Drawing, painting, and being a charming hostess were considered some of her many accomplishments.
[ترجمه گوگل] طراحی، نقاشی و میزبانی جذاب از جمله دستاوردهای او محسوب می شد
[ترجمه ترگمان] او نقاشی می کرد و نقاشی می کرد و میزبان زیبایی بود که بعضی از موفقیت های او را در نظر گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. winning two prizes was a great accomplishment
بردن دو جایزه موفقیت بزرگی بود.

2. Money will be crucial to the accomplishment of our objectives.
[ترجمه گوگل]پول برای دستیابی به اهداف ما بسیار مهم خواهد بود
[ترجمه ترگمان]پول برای تحقق اهداف ما حیاتی خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The series of paintings is quite an accomplishment.
[ترجمه گوگل]مجموعه ای از نقاشی ها کاملاً یک دستاورد است
[ترجمه ترگمان]مجموعه ای از نقاشی ها کاملا یک دستاورد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Every accomplishment starts with the decision to try.
[ترجمه iahmadrezam] هر دستاوردی با تصمیم به تلاش کردن، شروع میشود.
|
[ترجمه Behzad] هنر ( کمال ) با تصمیم به تلاش اغاز میشود
|
[ترجمه گوگل]هر موفقیتی با تصمیم برای تلاش شروع می شود
[ترجمه ترگمان]هر موفقیت با تصمیم برای امتحان شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He often plumes himself on his accomplishment.
[ترجمه گوگل]او اغلب خود را به دستاوردهایش می اندازد
[ترجمه ترگمان]اغلب خود را روی موفقیت خود نصب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Cutting the budget was an impressive accomplishment.
[ترجمه گوگل]کاهش بودجه یک دستاورد چشمگیر بود
[ترجمه ترگمان]کاهش بودجه یک موفقیت چشمگیر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Our efforts were directed towards the accomplishment of the work.
[ترجمه گوگل]تلاش ما در جهت به سرانجام رساندن کار بود
[ترجمه ترگمان]کوشش های ما معطوف به تحقق کار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It was a major accomplishment for a player who had been injured so recently.
[ترجمه MRB2002] این موفقیت بزرگی برای بازیکنی بود که اخیرا زخمی شده بود
|
[ترجمه گوگل]این یک موفقیت بزرگ برای بازیکنی بود که اخیراً مصدوم شده بود
[ترجمه ترگمان]این دستاورد بزرگی برای بازیکنی بود که اخیرا زخمی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. For a novelist, that's quite an accomplishment.
[ترجمه گوگل]برای یک رمان نویس، این یک موفقیت است
[ترجمه ترگمان]برای یه رمان نویس این یه موفقیت - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We celebrated the successful accomplishment of our task.
[ترجمه گوگل]ما انجام موفقیت آمیز وظیفه خود را جشن گرفتیم
[ترجمه ترگمان]ما موفقیت موفقیت آمیز وظیفه خود را جشن گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is a great accomplishment in singing to take the melodic line up to a position of energy and hold it there.
[ترجمه گوگل]این یک موفقیت بزرگ در آواز خواندن است که ردیف ملودیک را به یک موقعیت انرژی برسانید و آن را در آنجا نگه دارید
[ترجمه ترگمان]این یک موفقیت بزرگ در آواز خواندن برای گرفتن خط ملودی به یک موقعیت انرژی و نگه داشتن آن در آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. One should not suppose that it is an accomplishment of any particular class, occupation or profession.
[ترجمه گوگل]نباید تصور کرد که این دستاورد یک طبقه، شغل یا حرفه خاصی است
[ترجمه ترگمان]نباید تصور کرد که این یک دستاورد از هر طبقه خاص، شغل و یا حرفه خاص است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her dead body wears the smile of accomplishment.
[ترجمه گوگل]بدن مرده او لبخند موفقیت را بر تن می کند
[ترجمه ترگمان]بدن مرده اش لبخند موفقیت را بر تن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Yet does this ground-breaking technical accomplishment make it the best there's ever been?
[ترجمه گوگل]با این حال آیا این دستاورد فنی پیشگامانه آن را به بهترین شکلی که تا به حال بوده تبدیل کرده است؟
[ترجمه ترگمان]با این حال، این موفقیت فنی انجام می شود که بهترین کار را تا به حال انجام داده باشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The last accomplishment and the saw-playing were a feature of the concert parties.
[ترجمه گوگل]آخرین دستاورد و اره نوازی از ویژگی های مهمانی های کنسرت بود
[ترجمه ترگمان]آخرین موفقیت و اجرای نمایش، یکی از ویژگی های احزاب کنسرت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

اجرا (اسم)
accomplishment, performance, implementation, execution, administration

اتمام (اسم)
end, accomplishment, completion, conclusion, finalization

کمال (اسم)
prime, amplitude, accomplishment, perfection, integrity, maturity, completeness, sophistication, exactitude, period, complementarity, plenitude, plentitude

هنر (اسم)
accomplishment, art, craft, forte, artifice, mystery, master stroke

انگلیسی به انگلیسی

• fulfillment, realization; performance; characteristic; virtue, merit; achievement, attainment
the accomplishment of a task or plan is the fact of achieving it; a formal use.
an accomplishment is something remarkable that has been done or achieved.
your accomplishments are the things you do well.

پیشنهاد کاربران

پروژه های به اتمام رسیده
پروژه های تکمیل شده
=achivement دستاورد
1. تحقق
2. مهارت؛ هنر، کمال، فضیلت
3. موفقیت، دستاورد
write them down as goals, make a plan for their accomplishment
آنها را به عنوان هدف های خود بنویسید.
1 -
The word “accomplishment” refers to something that is successful or that is achieved after a lot of work or effort
accomplishment ( کامیابی، دستاورد ) به چیزی اطلاق می شود که موفقیت آمیز است یا پس از کار یا تلاش زیاد به دست می آید.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
Getting the two leaders to sign a peace treaty was his greatest accomplishment.
“He should be proud of his accomplishments, but he’s also got to say that he understands that there is a housing crisis, that people can’t afford healthcare or prescription drugs or childcare – that he’s trying, but he hasn’t yet succeeded. ”
2 -
It can also refer to the act of completing something.
همچنین می تواند به عمل به اتمام رساندن چیزی اشاره داشته باشد.
We celebrated the successful accomplishment of our task.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/accomplishment• https://www.merriam-webster.com/dictionary/accomplishment
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : accomplish
✅️ اسم ( noun ) : accomplishment
✅️ صفت ( adjective ) : accomplished
✅️ قید ( adverb ) : _
فضیلت
نتیجه کار
دستیابی
تحقق، عملی کردن، جامۀ عمل پوشاندن به
Money will be crucial to the accomplishment of our objectives.
پول برای تحقق اهداف ما امری حیاتی خواهد بود.
موفقیت. . دستاورد
Achievement با مترادف هست.
موفقیت ، کاری را با موفقیت به اتمام رساندن
کامیابی، موفقیت
Sth difficult that you succeed in doing
دست آورد
دست آورد ها
انجام دادن کاری ( کاری که قابل توجه است )
دستاورد
به انجام رساندن
مترادف کلماتی مثلsucsessوachieveنیز میتونه باشه: )
پایان همراه با موفقیت
دستاورد
"Every accomplishment starts with the
decision to try"
John F Kennedy
هر دستاوردی با یک تصمیم برای تلاش شروع میشود
بعضی کار های مهمی که کسی انجام داده
کامیابی
دستاورد
توانایی انجام خوب کار ؛مهارت خوب انجام دادن کار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس