accompaniment

/əˈkəmpnəmənt//əˈkʌmpənimənt/

معنی: همراهی، ضمیمه، مشایعت
معانی دیگر: (موسیقی) همنوازی، همراه نوازی، ساز جفت، هماهنگی، دم گیری، مشایع، ملازم، مصاحب، چیز فرعی، پیوست، هم دست، ساز یا اواز همراهی کننده

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: part of a musical composition that is intended to support more central parts.

(2) تعریف: something added for purposes of embellishment or completeness.
مشابه: accessory, complement

جمله های نمونه

1. the piano accompaniment to a song
آواز به همراه پیانو

2. These wines also make a good accompaniment for vegetarian dishes.
[ترجمه گوگل]این شراب ها همراهی خوبی برای غذاهای گیاهی هستند
[ترجمه ترگمان]این نوشیدنی ها نیز با غذاهای گیاهی همراه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He sang "My Funny Valentine" to a piano accompaniment.
[ترجمه گوگل]او "ولنتاین خنده دار من" را با همراهی پیانو خواند
[ترجمه ترگمان]او شروع به خواندن ترانه \"Valentine\" من به پیانو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He plays folk music with guitar accompaniment.
[ترجمه گوگل]او موسیقی محلی را با همراهی گیتار می نوازد
[ترجمه ترگمان]او با نواختن گیتار موسیقی مردم را بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Hunger is the accompaniment of poverty.
[ترجمه گوگل]گرسنگی همراه فقر است
[ترجمه ترگمان]گرسنگی، همراه فقر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She made her speech to the accompaniment of loud laughter.
[ترجمه گوگل]او سخنانش را همراه با خنده بلند انجام داد
[ترجمه ترگمان]او با صدای بلند شروع به سخن گفتن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This recipe makes a good accompaniment to ice-cream.
[ترجمه گوگل]این دستور یک همراه خوب برای بستنی است
[ترجمه ترگمان]این دستورالعمل، ترکیب خوبی با بستنی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She sang to the accompaniment of guitars.
[ترجمه گوگل]او با همراهی گیتار آواز خواند
[ترجمه ترگمان]به آهنگ گیتار آواز می خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A dry champagne makes the ideal accompaniment for/to this dish.
[ترجمه گوگل]یک شامپاین خشک همراهی ایده آل برای این غذا است
[ترجمه ترگمان]یک شام پانی خشک، ترکیب ایده آل را برای این غذا ایجاد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I prefer to sing with an accompaniment.
[ترجمه گوگل]ترجيح مي دهم با همراهي آواز بخوانم
[ترجمه ترگمان] ترجیح میدم با یه همراه آواز بخونم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. These wines make a good accompaniment to most fish dishes.
[ترجمه گوگل]این شراب ها همراهی خوبی برای اکثر غذاهای ماهی هستند
[ترجمه ترگمان]این نوشیدنی ها با بیشتر غذاهای دریایی همراه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Crusty bread is the perfect accompaniment to this soup.
[ترجمه گوگل]نان کراستی همراهی عالی برای این سوپ است
[ترجمه ترگمان]نان Crusty برای این سوپ عالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They performed to the accompaniment of Spanish guitars.
[ترجمه گوگل]آنها با همراهی گیتارهای اسپانیایی اجرا کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها با همراهی گیتار اسپانیایی اجرا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. High blood pressure is a common accompaniment to this disease.
[ترجمه گوگل]فشار خون بالا یکی از همراهان رایج این بیماری است
[ترجمه ترگمان]فشار خون بالا همراه با این بیماری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The team came out to the accompaniment of fireworks.
[ترجمه مصطفی امیرجانی] تیم به همراه آتش بازی پیدایش شد
|
[ترجمه گوگل]تیم به همراهی آتش بازی بیرون آمدند
[ترجمه ترگمان]بازیکنان با آتش بازی به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

همراهی (اسم)
accompaniment, companionship, camaraderie, concomitance, sodality, send-off

ضمیمه (اسم)
addition, accompaniment, attachment, annex, appendix, supplement, addendum, application, adjunct, adjunction, enclosure, appendage, appurtenance, postscript

مشایعت (اسم)
accompaniment, escort, seeing off, accompanying

انگلیسی به انگلیسی

• decorative element; minor part which complements the main musical part; musical piece played while a song is being performed; act of accompanying a person
the accompaniment to a song or tune is the music that is played at the same time to form a background.
an accompaniment to something is another thing that happens or exists at the same time.

پیشنهاد کاربران

1. ملازم، همراه، همپا
2. همراهی ( موسیقی )
3. همراهی کننده ( موسیقی )
Accompaniment ( اسم ) ملازمت و همراهی
معمولا در صنعت موسیقی استفاده میشه
With a piano accompaniment با همراهی پیانو
Companion ( اسم ) همراه - ملازم
Accompany ( فعل ) همراهی کردن
!ᴀᴄᴄᴏᴍᴘᴀɴɪᴍᴇɴᴛ is mostly used in music
E. g. The guitarist played with a piano accompaniment
معنا : همراه ، همراهی
ملازم - همپا - همراه
accompaniment ( موسیقی )
واژه مصوب: همراهی
تعریف: موسیقی‏پردازی ( music making ) به عنوان پس‏زمینه برای یک یا چند تکخوان یا تکنواز

بپرس