صفت ( adjective )
• (1) تعریف: existing as something without material form or substance.
• متضاد: concrete
• متضاد: concrete
- Love and beauty are abstract things.
[ترجمه اوستا] عشق و زیبایی چیزهای غیر قابل لمسی اند.|
[ترجمه N.t] عشق و زیبایی غیر قابل لمس هستند|
[ترجمه عبدالفرید] عشق و زیبایی، مقولاتی انتزاعی هستند.|
[ترجمه امین] عشق و زیبای چیزهای خیالی هستند|
[ترجمه Star] عشق و زیبایی چیزهای مفهومی هستند|
[ترجمه mmad] عشق و زیبایی، انتزاعی هستند|
[ترجمه احمد قربانی] عشق و زیبایی چیزهای انتزاعی هستند.|
[ترجمه kamand] عشق و زیبایی ، پدیده هایی نسبی هستند .|
[ترجمه mahdi.abc] عشق و زیبایی غیرقابل حس است|
[ترجمه گوگل] عشق و زیبایی چیزهای انتزاعی هستند[ترجمه ترگمان] عشق و زیبایی اشیا انتزاعی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: formulated in the mind or in thought and not necessarily connected with what is real, proven, or tangible.
• مترادف: theoretical
• متضاد: practical
• مشابه: hypothetical, intellectual, metaphysical, notional, transcendental
• مترادف: theoretical
• متضاد: practical
• مشابه: hypothetical, intellectual, metaphysical, notional, transcendental
- The scientist's theory about how galaxies are formed is completely abstract.
[ترجمه عبدالفرید] تئوری دانشمند در مورد چگونگی شکل گیری کهکشان ها کاملاً نظری است.|
[ترجمه گوگل] نظریه این دانشمند در مورد چگونگی تشکیل کهکشان ها کاملاً انتزاعی است[ترجمه ترگمان] نظریه دانشمند در مورد چگونگی شکل گیری کهکشان ها به طور کامل انتزاعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She loves to lead the class in abstract discussion.
[ترجمه گوگل] او دوست دارد کلاس را در بحث انتزاعی رهبری کند
[ترجمه ترگمان] او دوست دارد کلاس را در بحث انتزاعی رهبری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دوست دارد کلاس را در بحث انتزاعی رهبری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Freedom is an abstract concept.
[ترجمه گوگل] آزادی یک مفهوم انتزاعی است
[ترجمه ترگمان] آزادی یک مفهوم انتزاعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آزادی یک مفهوم انتزاعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: hard to comprehend; abstruse.
• مترادف: abstruse
• متضاد: clear, simple
• مشابه: difficult, esoteric, intellectual, obscure, recondite
• مترادف: abstruse
• متضاد: clear, simple
• مشابه: difficult, esoteric, intellectual, obscure, recondite
- His writing is so abstract that it's hard for most people to follow.
[ترجمه عبدالفرید] نوشته های او به حدی انتزاعی است که درک آن برای بسیاری از مردم دشوار است.|
[ترجمه Mrjn] نوشته ی او انقدر مبهم است که درک آن برای اکثر مردم دشوار است. ( abstractدرمورد فهمیدن به معنی:مبهم، سخت آموز است )|
[ترجمه گوگل] نوشته های او به قدری انتزاعی است که برای اکثر مردم سخت است که آن را دنبال کنند[ترجمه ترگمان] نوشتن او بسیار انتزاعی است و برای اکثر مردم دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: designating the idea of something without regard to a particular instance or object.
• مشابه: conceptual, ideal, nonspecific, notional
• مشابه: conceptual, ideal, nonspecific, notional
- The setting of the novel is an abstract Paris, not the real Paris of the guidebooks.
[ترجمه گوگل] فضای رمان یک پاریس انتزاعی است، نه پاریس واقعی کتاب های راهنما
[ترجمه ترگمان] تنظیم رمان یک پاریس انتزاعی است، نه پاریس واقعی کتاب راهنما
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تنظیم رمان یک پاریس انتزاعی است، نه پاریس واقعی کتاب راهنما
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: theoretical; not practical or applied.
• مترادف: theoretical
• متضاد: applied, practical
• مترادف: theoretical
• متضاد: applied, practical
- Mathematics is a more abstract science than engineering.
[ترجمه SomeoneZ] ریاضیات نسبت به مهندسی علم انتزاعی تری می باشد.|
[ترجمه گوگل] ریاضیات علمی انتزاعی تر از مهندسی است[ترجمه ترگمان] ریاضیات یک علم abstract از مهندسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: depicting reality not as it appears to the senses of most people but in the way that an individual interprets it or wishes to suggest it; nonrepresentational.
- Much modern art is abstract.
[ترجمه SomeoneZ] هنر مدرن عمدتا انتزاعی است.|
[ترجمه گوگل] بسیاری از هنرهای مدرن انتزاعی هستند[ترجمه ترگمان] بسیاری از هنر مدرن انتزاعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I like her abstract paintings better than her representational work.
[ترجمه SomeoneZ] من نقاشی های انتزاعی او را بیش از نقاشی های نمایشی اش دوست دارم.|
[ترجمه گوگل] من نقاشی های انتزاعی او را بیشتر از کارهای بازنمایی او دوست دارم[ترجمه ترگمان] من نقاشی های انتزاعی او را بهتر از کار her دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: in the abstract
عبارات: in the abstract
• (1) تعریف: a summary; synopsis.
• مترادف: brief, pr�cis, summary, synopsis
• متضاد: amplification
• مشابه: abbreviation, aper�u, compendium, condensation, conspectus, epitome, outline, precis, r�sum�, recapitulation
• مترادف: brief, pr�cis, summary, synopsis
• متضاد: amplification
• مشابه: abbreviation, aper�u, compendium, condensation, conspectus, epitome, outline, precis, r�sum�, recapitulation
- I didn't read the whole article but I read the abstract.
[ترجمه SomeoneZ] کل مقاله را نخواندم؛ اما چکیده ی آن را مطالعه کردم.|
[ترجمه گوگل] من کل مقاله را نخوندم اما چکیده آن را خواندم[ترجمه ترگمان] تمام مقاله را نخوانده بودم، اما the را خواندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the concentration of the essential characteristics of something greater; essence.
• مترادف: essence
• متضاد: dilution
• مشابه: concentration, extract, pith, quintessence, substance
• مترادف: essence
• متضاد: dilution
• مشابه: concentration, extract, pith, quintessence, substance
• (3) تعریف: something that is abstract or regarded apart from the concrete.
• مشابه: concept, theory
• مشابه: concept, theory
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: abstracts, abstracting, abstracted
مشتقات: abstractly (adv.), abstractness (n.)
حالات: abstracts, abstracting, abstracted
مشتقات: abstractly (adv.), abstractness (n.)
• (1) تعریف: to draw away; remove.
• مترادف: extract, isolate, separate
• متضاد: insert, introduce
• مشابه: detach, disjoin, dissociate, remove
• مترادف: extract, isolate, separate
• متضاد: insert, introduce
• مشابه: detach, disjoin, dissociate, remove
- The teacher abstracted a few paragraphs from the long magazine article and used them for class discussion.
[ترجمه گوگل] معلم چند پاراگراف از مقاله طولانی مجله را چکیده و برای بحث در کلاس استفاده کرد
[ترجمه ترگمان] معلم چند پاراگراف از مقاله بلند مجله مرور کرد و از آن ها برای بحث کلاس استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معلم چند پاراگراف از مقاله بلند مجله مرور کرد و از آن ها برای بحث کلاس استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to attract the attention of; divert.
• مترادف: distract, divert
• مشابه: engross, preoccupy
• مترادف: distract, divert
• مشابه: engross, preoccupy
- The crackling of the fire in the fireplace abstracted him for a moment.
[ترجمه گوگل] صدای ترقه آتش در شومینه برای لحظه ای او را انتزاع کرد
[ترجمه ترگمان] صدای ترق و تروق آتش بخاری دیواری را لحظه ای در بر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای ترق و تروق آتش بخاری دیواری را لحظه ای در بر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to regard as an abstract quality or characteristic, without reference to a particular instance or object.
• مشابه: conceptualize, idealize, intellectualize, prescind, speculate, theorize
• مشابه: conceptualize, idealize, intellectualize, prescind, speculate, theorize
• (4) تعریف: to summarize.
• مترادف: summarize, synopsize
• مشابه: abbreviate, abridge, brief, compress, condense, digest, epitomize, outline, recapitulate, sketch, sum up
• مترادف: summarize, synopsize
• مشابه: abbreviate, abridge, brief, compress, condense, digest, epitomize, outline, recapitulate, sketch, sum up