صفت ( adjective )
• (1) تعریف: not in the expected or required place.
• مترادف: gone
• متضاد: present
• مشابه: away, missing, off, out, truant
• مترادف: gone
• متضاد: present
• مشابه: away, missing, off, out, truant
- The flu caused many employees to be absent last month.
[ترجمه مبینا] بیماری آنفلوآنزا در ماه گذشته باعث غیبت بسیاری از کارمندان شد|
[ترجمه حسین] در ماه گذشته بیماری آنفلوانزا موجب به غیبت بسیاری از کارکنان شد|
[ترجمه گوگل] آنفولانزا باعث شد بسیاری از کارمندان ماه گذشته غیبت کنند[ترجمه ترگمان] این بیماری در ماه گذشته باعث غیبت بسیاری از کارمندان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Why were you absent from school yesterday?
[ترجمه MM] برای چه دیروز در مدرسه غایب بودی؟|
[ترجمه Sana] چرا دیروز در مدرسه غایب بودی؟|
[ترجمه گوگل] چرا دیروز از مدرسه غیبت کردی؟[ترجمه ترگمان] چرا دیروز از مدرسه غیبت کردین؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The old clock was now absent from its familiar place on the wall.
[ترجمه گوگل] ساعت قدیمی حالا از جای آشنایش روی دیوار غایب بود
[ترجمه ترگمان] اکنون ساعت قدیمی از جای آشنای خود روی دیوار نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اکنون ساعت قدیمی از جای آشنای خود روی دیوار نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: inattentive.
• مترادف: faraway, inattentive, oblivious
• متضاد: attentive
• مشابه: absent-minded, absorbed, distracted, preoccupied, thoughtless, unthinking
• مترادف: faraway, inattentive, oblivious
• متضاد: attentive
• مشابه: absent-minded, absorbed, distracted, preoccupied, thoughtless, unthinking
- He looked at the professor, but his mind remained absent.
[ترجمه ابوالقاسم امینی] او به استاد نگاه کرد، اما ذهنش هم چنان پریشان بود.|
[ترجمه Behzad] اوبه استاد نگاه کرد اما ذهنش جای دیگر بود|
[ترجمه گوگل] به استاد نگاه کرد، اما ذهنش غایب بود[ترجمه ترگمان] به پروفسور نگاه کرد اما ذهنش همچنان غایب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: absents, absenting, absented
مشتقات: absently (adv.), absentness (n.)
حالات: absents, absenting, absented
مشتقات: absently (adv.), absentness (n.)
• : تعریف: to take (oneself) away.
• متضاد: present
• مشابه: excuse, exempt, leave, remove, retire, withdraw
• متضاد: present
• مشابه: excuse, exempt, leave, remove, retire, withdraw
- Claiming that he was ill, he absented himself from the meeting.
[ترجمه گوگل] وی با ادعای بیماری خود از جلسه غیبت کرد
[ترجمه ترگمان] به خاطر این که بیمار بود از جلسه بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به خاطر این که بیمار بود از جلسه بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید