addled

/ˈædl̩//ˈædl̩/

چرکی، باطلاق، کثافت، (مجازا) سختی، گرفتاری، آدم بی کله، گندیده، فاسد ضایع کردن، فاسد کردن، ضایع شدن، فاسد شدن، رسیدن، عمل آمدن، گیج کردن، خرف کردن

جمله های نمونه

1. addled thinking
فکر قاطی پاتی

2. an addled egg
تخم مرغ خراب

3. He has addled his head with reading and writing all day long.
[ترجمه گوگل]او تمام روز سر خود را با خواندن و نوشتن اضافه کرده است
[ترجمه ترگمان]او تمام روز سرش را با خواندن و نوشتن خراب کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You're talking like an addled romantic.
[ترجمه گوگل]شما مثل یک رمانتیک اضافه صحبت می کنید
[ترجمه ترگمان]داری مثل یه آدم رمانتیک حرف می زنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I suppose the shock had addled his poor old brain.
[ترجمه گوگل]فکر می‌کنم شوک به مغز پیر بدبختش اضافه شده بود
[ترجمه ترگمان]گمان می کنم آن ضربه مغزی او را خراب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I think my brain's been addled by the heat!
[ترجمه گوگل]فکر می کنم مغزم از گرما اضافه شده است!
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم مغزم از گرما خفه بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Anyone who has ever smelt an addled egg will know just how horrible that would be.
[ترجمه گوگل]هر کسی که تا به حال یک تخم مرغ را بو کرده باشد، می داند که چقدر وحشتناک خواهد بود
[ترجمه ترگمان]هر کسی که تا حالا بو برده بود تخم addled می دونه که چقدر وحشتناک می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It was his addled understanding of the rules of warfare that the marksman should be given a second chance.
[ترجمه گوگل]این درک اضافی او از قوانین جنگ بود که باید به تیرانداز فرصتی دوباره داده شود
[ترجمه ترگمان]این نکته کام لا درک درستی از قوانین جنگ بود که تیرانداز باید یک فرصت دیگر به او داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. My brain feels addled.
[ترجمه گوگل]مغز من احساس می‌کند که خسته شده است
[ترجمه ترگمان]مغزم خراب می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Something's addled your brains .
[ترجمه گوگل]چیزی به مغز شما اضافه شده است
[ترجمه ترگمان]یه چیزی مغزت رو خراب کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She wore a sweet and slightly addled expression.
[ترجمه گوگل]او حالتی شیرین و کمی اضافه به تن داشت
[ترجمه ترگمان]قیافه اش خیلی شیرین و شیرین به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Being in love must have addled your brain.
[ترجمه گوگل]عاشق بودن باید مغز شما را افزایش داده باشد
[ترجمه ترگمان]عاشق بودن باید مغزت رو خراب کرده باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The Golden Durians, now in their third year, pay homage to the addled, muddled and befuddled.
[ترجمه گوگل]دوریان های طلایی که اکنون در سومین سال زندگی خود هستند، به افراد اضافه، درهم و برهم ادای احترام می کنند
[ترجمه ترگمان]The طلایی که اکنون در سومین سال زندگی خود به سر می برند، تسلیم the، گیج و سردرگم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Carbon particles positioned among the spheres could be adjusted to be sensitive to addled materials.
[ترجمه گوگل]ذرات کربنی که در بین کره ها قرار گرفته اند می توانند به گونه ای تنظیم شوند که نسبت به مواد اضافه شده حساس باشند
[ترجمه ترگمان]ذرات کربنی که بین دو کره قرار گرفته اند می توانند نسبت به منابع addled حساس باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• muddled, mentally confused; spoiled, rotten

پیشنهاد کاربران

confused and unable to think clearly
صفت/ گیج و منگ
I'm afraid my sun - addled brain couldn't make any sense of the instructions
He was so addled by drugs that his crimes could not have been premeditated
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/addled
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : addle
✅️ اسم ( noun ) : _
✅️ صفت ( adjective ) : addled
✅️ قید ( adverb ) : _
1. ذهن آشفته و مشوش
unable to think clearly; confused.
"this might just be my addled brain playing tricks"
2. تخم مرغ گندیده
( of an egg ) rotten.

بپرس