دم قمریدم قناعت یا خصلت و صفتی را گرفتندم قیچیدم گاودم گاو از سینه رستندم گاو به دست اوردندم گاو به دست داشتندم گذاردندم گربهدم گربه ایدم گرفتندم گرگدم گرگ بر پای بستندم گرمدم گرم در بار کسی نهادندم گودم گوسفنددم گوشی حرف زدن یک ابادی را ویران کردهدم گیرادم گیریدم لابه کردندم لابه کناندم لرزهدم لکندم ماریدم مرداندم مسیحادم موشیدم نرمدم نرم داشتندم نزعدم نطعیدم نفسدم نقددم نگاردم نوشدم نیم سوزدم هفت راهدم هم کردندم هوسدم و باددم و بازدمدم و پوستدم و تشتهدم و دستگاهدم و دستگاه چیدندم و دوددم و دود از کسی یا قومی براوردندم و دود به راه انداختندم و دودی در مطبخی نبودن