دیکشنری
مترجم
بپرس
فهرست واژگان در اصطلاحات عامیانه و ضرب المثل فارسی با حرف پ - صفحه 3
پیچ پلیسی
پیچاندن
پیراهن عثمان کردن
پیرم و می لرزم به صد جون می ارزم
پیزر یا پیزی لای پالان کسی گذاشتن
پیسه
پیش قاضی و معلق بازی
پیش کور یک چشمی پادشاه است
پیمانه کسی پر شدن
پیه اش به تنت خورده
پیه چیزی را به تن خود مالیدن
پیه زیادی را به پاشنه مالیدن
1
2
3