اسم فارسی با حرف س - صفحه 2
منسوب به سریر، تخت پادشاهی، ( سَریر، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به سَریر، ( سَریر + ا ( پسوند نسبت ) ...
دختر
فارسی سیمین رخ
سیمین عذار، سپید گونه، ( = سیمین عذار )
دختر
فارسی ستایا
ستایش گر همیشگی
دختر
فارسی
مذهبی و قرآنی سامه
عهد، پیمان، پناه، جای امن و امان، مأمن، سوگند
دختر
فارسی سیندخت
از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر مهراب کابلی و مادر رودابه، دختر سین ( سیمرغ )، ( اَعلام ) ( در شاهنام ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن سیمینه
سیمین، زیبا، سفید و درخشان، ( در قدیم ) ( = سیمین )
دختر
فارسی سبلان
نام کوهی در آذربایجان، ( = سولان ) ( اعلام ) ) رشته کوه آتشفشانی در شمال غربی ایران، در استان های ا ...
پسر
فارسی ساریا
رونده در شب، ( ساری، ا ( پسوند نسبت ) )، سرایت کننده و نفوذ کننده
پسر
فارسی سالی
بی غم و سرخوش، سالمند و دارای عمر طولانی، بی غم، سالدیده و سالمند، ( اَعلام ) نام دو روستا در راهرو ...
دختر
فارسی ساویز
خوش خلق، نیک خو، شخص خوش اخلاق و نیک خو ( ی )
پسر، دختر
فارسی سمران
سمرکند یا سمرقند، که نام شهری است در ایران قدیم و هم اکنون جزء کشور ازبکستان است
پسر
فارسی ساوینا
منسوب به ساوین، ( ساوین، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی سپیناز
مخفف سپید و ناز، ویژگی آن که سپید روی و دارای ناز و کرشمه است، ( مخفف سپید و ناز )، ویژگی آن که دار ...
دختر
فارسی سیمین بر
سیمین تن، سیمین بدن، زیبا، ( در قدیم )، ( به مجاز ) سیم اندام، دارای اندامی سفید
دختر
فارسی سروا
افسانه، داستان، شعر، سرود
دختر
فارسی
تاریخی و کهن سپندار
بردباری و فروتنی مقدس، ( = اسپندارمذ )، ( اَعلام ) نام پسر گشتاسب شاه ایران که آن را اسفندیار و سپن ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ساتیا
از نامهای باستانی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن ساتیرا
پدیدار ستاره
دختر
فارسی سادنا
پرده دار کعبه
دختر
فارسی سادینا
کسی که ناپاکی در او راهی ندارد
دختر
فارسی سارنا
همچو رعنا
دختر
فارسی سارکو
کوه سرد، کوه بلند
پسر
فارسی سالارمهدی
ترکیب دو اسم سالار و مهدی ( رهبر و هدایت شده )، از نام های مرکب، سالار و مهدی
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی سالیا
منسوب به سالی، ( سالی، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به سال، سالیانه ( ؟ )
دختر
فارسی سامیتا
همتای بی همتا
دختر
فارسی سامیدخت
دختر بلند مرتبه و عالی قدر، [سامی= بلند و ( به مجاز ) بلند مرتبه و عالیقدر، دخت= دختر]
دختر
فارسی سانیل
خوش اخلاق
دختر
فارسی ساورا
امید
پسر
فارسی، آشوری ساورینا
امید
دختر
فارسی، آشوری ساونگ
نام پدر باونگهه در فروردین یشت
پسر
فارسی سایراد
سایه بخشنده
پسر
فارسی سایماه
سایه ماه
دختر
فارسی سایهان
خدای عدالت
پسر
فارسی سبوحا
پاک و منزه، [سبوح = پاک و منزه، ا ( پسوند نسبت ) ]، منسوب به سبوح
دختر
فارسی، عربی سپنتامن
نام سرداری ایرانی، مخفف سپیتامان، نام خانوادگی زرتشت
پسر
فارسی سپهرام
موجب آرام و قرار سپاه، آرامش لشکریان
پسر
فارسی سپهرین
آسمانی، فلکی
پسر
فارسی سپهیار
یار سپاه و گروه
پسر
فارسی سپیدخت
دختر سفید روی، دختر سفید چهره، ( سپید، دخت = دختر )، ( به مجاز ) زیباروی
دختر
فارسی سپیده گل
گل سپید
دختر
فارسی ستایش زهرا
ترکیب دو اسم ستایش و زهرا ( ستودن و روشن تر )، از نام های مرکب، ستایش و زهرا
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی سحرنوش
دوستدار سحر و روشنایی، صبوحی کننده، سحر ( عربی ) + نوش ( فارسی )
دختر
فارسی، عربی سدرا
نام درختی در آسمان هفتم بهشت
پسر
فارسی سرآویز
آنچه به سر می آویزند
دختر
فارسی سروتن
آن که اندامی زیبا و بلندبالا دارد
دختر
فارسی سرودخت
دختر سرو قد، ( سرو، دخت = دختر )، دختری که ویژگی سرو ( شادابی و طراوت ) را دارد، ( به مجاز ) خوش ان ...
دختر
فارسی سروشان
نام جد بایزید بسطامی، ( سروش، ان ( جمع ) )، جمع سروش، ( اعلام ) نام جدّ بایزید بسطامی که به دستور ا ...
پسر
فارسی سروین دخت
دختر سرو گونه، ( سَروین، دخت = دختر )، دختری که ویژگی سرو ( شادابی و طراوت، بلند بالایی ) را دارد
دختر
فارسی سروینه
منسوب به سَروین، مانند سرو، ) سَروین، ه ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی سریتا
اولین پزشک ایرانی در اوستا، نام اولین پزشک ایرانی
پسر
اوستایی، فارسی سریران
منسوب به سَریر، تخت پادشاهی، ( سَریر، ان ( پسوند نسبت ) )
پسر
فارسی سمن اندام
سمن پیکر
دختر
فارسی سمن چهر
آنکه چهره ی سفید و لطیف دارد، ( سَمن، چهر = چهره )، سمن چهره، سمن پیکر
دختر
فارسی سمن دخت
دختر سفید چهره و لطیف، ( سَمن، دخت = دختر )، ( به مجاز ) زیبارو و سفید
دختر
فارسی سمن دیس
مانند سمن، مانند یاسمن
دختر
فارسی سمن رو
سمن چهره، ( = سمن چهر )
دختر
فارسی سمن گل
گل یاسمن
دختر
فارسی سمنتا
زیبارو، لطیف و خوش بو، [سَمن = یاسمن، ( به مجاز ) چهره ی سفید و لطیف، بوی خوش، تا = نظیر، مانند، لن ...
دختر
فارسی سمنوی
خوشبو، معطر
دختر
فارسی سمکنان
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی در نبرد کیخسرو با افراسیاب
پسر
فارسی سهی دخت
دختر راست کردار و درست رفتار، ( سَهی = درست و راست، سهی = سها ( ستاره )، دخت = دختر )، دختر درست و ...
دختر
فارسی سهیراد
جوانمرد راست و بلند، ( سَهی = راست و بلند، راد = جوانمرد، آزاده، بخشنده )، جوانمرد آزاده ی راست قام ...
پسر
فارسی سهیزاد
زاده بلند قامت، مرکب از سهی ( صفت سرو، راست ) + زاد
دختر
فارسی سپاسه
سپاس، حمد و ستایش، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به سپاس
دختر
فارسی سارگن
شاه عادل
پسر
فارسی سرگیس
رنگین کمان
دختر
فارسی سغدیان
هفتمین شاه هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن سزاوار
شایسته، لایق، دارای شایستگی
پسر
فارسی سابرینا
بشارت و مژده، مژده، بشارت
دختر
فارسی، آشوری ساتیار
یار صاف و ساده، ( اوستایی ) از نامهای زرتشتی که گونه ی دیگر آن به نظر می رسد سادیار باشد، ( در اعلا ...
پسر
فارسی ساتین
محبوب و دوست داشتنی، ( به مجاز )
دختر
فارسی سارنیا
خالص، پاک، منزه، بانوی بی ریا، دختر پاکدامن
دختر
فارسی ساریان
نام روستایی در نزدیکی مشهد
دختر
فارسی سارونه
درخت انگور، رَز، تاک
دختر
فارسی
طبیعت سامیز
سامان، فسان، سنگی که با آن کارد و شمشیر و امثال آن را تیز کنند، سنگ کارد و تیغ
پسر
فارسی سپاروک
کبوتر
دختر
فارسی سپیدرو
سفیدرو، زیبارو
دختر
فارسی سخنور
صاحب سخن، ادیب، سخن ران، ناطق، خطیب، ( به مجاز ) شاعر، نویسنده
پسر
فارسی سرافشان
ویژگی کسی که سر می دهد و فداکاری می کند، ( در قدیم ) جنباننده ی سر از ناز و کرشمه و یا از کبر و غرور
دختر
فارسی سرایش
عمل سرودن، ( اسم مصدر از سرودن و سراییدن )، سرایندگی
پسر
فارسی سرحان
اسد، شیر
پسر
فارسی سرواد
سروا، سرواده، سروده، افسانه، چکامه، چامه، ( در قدیم ) کلام منظوم، شعر
پسر
فارسی سروشه
منسوب به سروش، فرشته ی پیام آور، ( سروش، ه ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی سارینه
پاک و خالص
دختر
فارسی سازک
ساز کوچک
دختر
فارسی
پرنده، هنری سازین
نام روستایی در نزدیکی زنجان
دختر
فارسی سامیان
نام روستایی در نزدیکی اردبیل
پسر
فارسی سانوا
دختر خوش سخن، بانویی که شیرین حرف می زند
دختر
فارسی سانک
شبیه کوچک
پسر
فارسی ساوند
نام روستایی در نزدیکی کرمان
دختر
فارسی ساوه
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام دلاور تورانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
پسر
فارسی سایتا
مثلِ سایه، مانندِ سایه
دختر
فارسی ساینه
در گویش مازندران سایه
دختر
فارسی سبارو
کبوتر
دختر
فارسی
پرنده سبزه ٔ بهار
سبزه ای که در فصل بهار می روید، بهار سبز و خرم
دختر
فارسی سپاکو
زن چوپانی که که کورش کبیر به او سپرده شده بود که او را بکشد، نام همسر چوپانی که کوروش را به او سپرد ...
دختر
فارسی سپنسار
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ستاتیرا
استاتیرا، همسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی، ( اَعلام ) دختر داریوش سوم، زن اسکندر، زن اردشیر، مادر ار ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن ستایان
ستایش کننده
پسر
فارسی سرگل
اولین گل، بهترین از هر چیز
دختر
فارسی
طبیعت