یکی شدن


معنی انگلیسی:
unite, to be united, vi. to unite, upset

واژه نامه بختیاریکا

یک گِریدِن

مترادف ها

unify (فعل)
متحد کردن، یکی کردن، یکی شدن، متشکل کردن، تک ساختن

coalesce (فعل)
یکی شدن، ائتلاف کردن، بهم امیختن

پیشنهاد کاربران

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
دلی را با دلی چون درهم افتد
همی آوازه ای در عالم افتد.
( سندبادنامه ) .

بپرس