یکپارچه
/yekpArCe/
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (قید ) [مجاز] همگی، به تمامی: مردم یکپارچه شعار می دادند.
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
یکپارچه، تکسنگی، دارای یک سنگ
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم
مصنوعی، بهم پیوسته دوقلو، یک پارچه
یک پارچه
یک پارچه، بدون درز، بی درز
یک پارچه، دربست، یک تکه
فارسی به عربی
( یکپارچه (سرتاپا ) ) مِنْ (قمَِّ ) الرّأس إلی أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَین )
صلب , منلیثی
پیشنهاد کاربران
متحد
تلفیقی، تلفیق
جامع
یک پرچم
فراگیر
انسجام، وحدت
منسجم
یک دست
همامنگ. . . .
یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. ( از یادداشت مؤلف ) . یکدست. یکسره. مطلق. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . || متحد. متفق.
یکدست، یک دسته
متحد، هماهنگ، یک دست، یک نواخت
در هم تنیده و تلفیق شده بطوری که یک هدف واحد را محقق سازد
یکی بودن/ متحد
یک دست . کاملا
تلفیق - هماهنگی
هماهنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)