طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره صدساله می رود.
حافظ.
|| که شب اول زیستن یا پیدا آمدن او بود، چون هلال یک شبه.- ماه ( مه ) یک شبه ؛ هلال :
رو ملک دو عالم به مه یک شبه بفروش
گو زهد چهل ساله به هیهات برآرید.
سعدی.
قبول منت احسان ز آفتاب مکن که ماه یک شبه را منتش دوتا کرده ست.
صائب.
|| به مدت یک شب. شبی : این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
حقا که به شش روز مسلم نفروشم.
خاقانی.
حاصل شش روز و خرج چل صباح یک شبه خرجش که فرمایی فرست.
خاقانی.
لاجرم بهریک شبه طربت برگ صد سالم از حزن کردی.
خاقانی.
|| ( اِ مرکب ) نوعی از جامه ٔبسیار نازک از ابریشم که شب زفاف داماد و عروس را معجر از آن سازند و آن را در عرف هند لاهی گویند. اما آنچه از زباندانان شنیده شده معجری است که از کاه سازند و خیلی نازک می باشد و زیاده بر یک شب مدار نکند.( آنندراج ). نوعی از پارچه سپید که با تارهای زر آن را زردوزی کرده باشند. ( ناظم الاطباء ) : چو خورشید خاور نهان ساخت چهر
به زیور برآمد عروس سپهر
فزون گشت از کوکبش کوکبه
به سر کرده از ماه نو یک شبه.
سعید اشرف ( از آنندراج ).