یکسو شدن

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱- بجانبی رفتن به سویی رفتن . ۲- بانجام رسیدن پایان یافتن .

فرهنگ معین

( ~. شُ دَ ) (مص . ) کنار رفتن ، برکنار شدن .

پیشنهاد کاربران

یکسو شدن ؛ بکنار شدن. بر کنارشدن. عزل شدن : چون بیفرمان ما هجرت کرد از خدمت یکسو شد. ( قصص الانبیاء ص 133 ) .
- || یکسره شدن. فیصل یافتن. تمام گشتن : چون کار الپتگین یکسو شد اسکانی متواری گشت و ترسان و هراسان همی بود. ( چهارمقاله ) .
تکلیف کاری یا موضوعی را مشخص کردن - تکلیف کاری یا امری مشخص شدن
در خصوص موضوعی تصمیم نهایی را گرفتن