پذیره شدش زودفرزند شاه
چو دیدند مر یکدگر را به راه.
دقیقی.
نهاده سر اندر سر یکدگرچو شیران جنگی گرفته کمر.
فردوسی.
نبی آفتاب و صحابان چو ماه به هم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
گروهی اند که ندانند باز سیم از سرب همه دروغ زن و خربطندو خیره سرند
نمتک و بسد نزدیکشان یکی باشد
از آنکه هر دو به گونه شبیه یکدگرند.
قریعالدهر.
ز دیو تَنْت حذر کن که بر تو دیو تَنَت فسوسها همه از یکدگر بتر دارد.
ناصرخسرو.
گفتم که نفس عاقله با ناطقه است جفت گفتا که جفت دارند ایشان به یکدگر.
ناصرخسرو.
کی بود کاین سپهر حادثه سازهمه از یکدگر فروریزد.
انوری.
به غمخوارگی یکدگر غم خوریم به شادی همان یار یکدیگریم.
نظامی.
هریکی قولی است ضد یکدگرچون یکی باشد بگو زهر از شکر.
مولوی.
چون ما و شما اقارب یکدگریم به زان نبود که پرده بر هم ندریم.
سعدی.
تو بینا و ما خائف از یکدگرکه تو پرده پوشی و ما پرده در.
سعدی ( بوستان ).
آب و آتش خلاف یکدگرندنشنیدیم صبر و عشق انباز.
سعدی.
لقمه ای در میانشان اندازکه تهیگاه یکدگر بدرند.
سعدی.
فغان که نیست بجز عیب یکدگر جستن نصیب مردم عالم ز آشنایی هم.
صائب.
و رجوع به یکدیگر و همدیگر شود.- با یکدگر ؛ با هم. با یکدیگر :
ببودند با یکدگر شادمان
فزودی همی هر زمان مهرشان.
فردوسی.
به آواز گفتند با یکدگرکه ما را بد آمد از ایران به سر.
فردوسی.
همه روزش آمد شدن پیش اوست که هستند با یکدگر سخت دوست.
فردوسی.
نسبتی دارد همانا زلف او با چشم من بیعتی رفته ست گویی هر دو را با یکدگر.
امیرمعزی.
با یکدگر از طریق طاعت کردند به پرسشی قناعت.
نظامی.
دف و چنگ با یکدگر سازگاربرآورده زیر از میان ناله زار.
سعدی ( بوستان ).
بیشتر بخوانید ...