لغت نامه دهخدا
- یکدستی زدن به کسی ؛ سخنی گفتن که مخاطب گمان کند تو از کار او آگاهی در صورتی که آگاه نیستی. گفتن چیزی که طرف اغفال شود و مکنون خود را افشاء نماید. ( یادداشت مؤلف ). مطلبی را که در صحت آن شک دارند به طور قاطع به کسی گفتن و بدین وسیله او را وادار به اعتراف کردن و اصل مطلب و صورت درست آن را از زبان طرف شنیدن. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- یکدستی گرفتن کسی را ؛ اهمیت ندادن. اهمیت نگذاشتن. ( یادداشت مؤلف ). او را بی اهمیت پنداشتن. کوچک و بی ارزش انگاشتن.
|| ( حامص مرکب ) یکسانی و یک وتیرگی و یک صورتی. یک نواختی. همواری. ( یادداشت مؤلف ). || اتحاد. همدلی : دشمنان هر دو جانب چون حال یکدلی و یکدستی مابدانند دندانهایشان کنده شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
یکدستی ؛ اتحاد. یکدلی. همدستی : دشمنان ما چون حال یکدلی و یکدستی ما بدانند دندانهاشان کند شود. ( تاریخ بیهقی ) .
طوری بازی کن که طرف متوجه نشه که نمیدونی مطلب رو و با ادامه مطلب تو اعترافت را بدونه اینکه بپرسی خواهی دانست
په نه په:خیلی ام گنگ 😎😂 کامل یه دستی زدن رفت تو مخ
په نه په:خیلی ام گنگ 😎😂 کامل یه دستی زدن رفت تو مخ