هر دُرّی دان از آن دو گوهر
یکدانه گردن دوپیکر.
خاقانی.
مهره از بازو و معجر زجبین باز کنیدیاره از ساعد و یکدانه ز بر بگشایید.
خاقانی.
|| گوهری را گویند که بی مثل و مانند باشد و عدیل نداشته باشد. ( برهان ). گوهر بی نظیر. ( ناظم الاطباء ). گوهری را گویند که بی مثل و قرین باشد. ( فرهنگ جهانگیری ).- دُرِّ یکدانه ؛ دُرِّ یتیم :
تو آن دُرّ مکنون یکدانه ای
که پیرایه سلطنت خانه ای.
سعدی ( بوستان ).
صدف را که بینی ز دردانه پرنه آن قدر دارد که یکدانه دُر.
سعدی ( بوستان ).
و رجوع به ترکیب گوهر یکدانه شود.- گوهر یکدانه ؛ دُرّ یکدانه. دُرّ یتیم. ( یادداشت مؤلف ). گوهری که بی مثل و مانند باشد. گوهری بی نظیر :
عیب توست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما
هریک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم.
سعدی.
دُرّ یتیم گوهر یکدانه را زاشک جزع دو دیده پر ز عقیق یمان شود.
سعدی.
مدار نقطه بینش ز خال توست مراکه قدر گوهر یکدانه جوهری داند.
حافظ.
یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین دُرِّ یکتای که و گوهر یکدانه کیست.
حافظ.
تا کی ای گوهر یکدانه روا می داری کز غمت دیده مردم همه دریا باشد.
حافظ.
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت قطره باران ما گوهر یکدانه شد.
حافظ.
نکته وحدت مجوی از دل بی معرفت گوهر یکدانه را در دل دریا طلب.
وحشی بافقی.
|| گوهری را گویند که تمام آن به یک نسبت باشد. ( آنندراج ). || یکتا. فرید. وحید. ( یادداشت مؤلف ).