یکتادل. [ ی َ / ی ِ دِ ] ( ص مرکب ) ساده لوح. صافی درون. ( یادداشت مؤلف ) : تو یکتادلی و ندیده جهان چنان دان که درد تو دارد نهان.فردوسی. || صادق. صمیمی. مخلص. یک دل : چنان چون تو یکتادلی مهر او رادلش بر تو هرگز مبادادوتایی.فرخی.کهن دار دستورو فرزانه رای به هر کار یکتادل و رهنمای.اسدی ( گرشاسب نامه ص 195 ).