یکایک را به دیوان برد و بنواخت
بدادش تخم و گاو و کار او ساخت.
( از یادداشت مؤلف ).
|| هرکدام. هریک. هریکی : نشستند هر دو پراندیشگان
شده تیره روز جفاپیشگان
زن و مرد و کودک سراسر مه اند
یکایک همه کدخدای ده اند.
فردوسی.
در خون من شده ست یکایک دو چشم تولبهای تو میان من و چشم داور است.
سیدحسن غزنوی.
هست یکایک همه بر جای خویش روز پسین جمله بیارند پیش.
نظامی.
|| یک به یک. یکی بعد دیگری. یکی پس از دیگری. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). پیاپی. پشت سرهم : یکایک خروشیدن آمد به دشت
همی اسب بر اسب برمی گذشت.
فردوسی.
یکایک به نوبت همی بگذریم سزد گر جهان را به بد نسپریم.
فردوسی.
بزرگان و نیک اختران را بخواندیکایک بر آن کرسی زر نشاند.
فردوسی.
ز گودرز وز مهتران سپاه ز هرکس یکایک بپرسید شاه.
فردوسی.
گرگ یکایک توان گرفت شبان راصبر همی باید آن فلان و فلان را.
منوچهری.
باز لگدکوبشان کنند همیدون پوست کنند ز تن یکایک بیرون.
منوچهری.
این کارهای من که گره در گره شدست بگشادمی یکایک اگر چیره دستمی.
خاقانی.
یکایک درختانش از میوه پرهمه میوه بیجاده و لعل و دُر.
نظامی.
یکایک ورقهای ما زین درخت به زیر اوفتد چون وزد باد سخت.
نظامی.
همان نسبت آدمی با دده بر آن رودها شد یکایک زده.
نظامی.
|| تنهاتنها. جداجدا : هر اندامش ایزد یکایک ستود
هنرهاش را بر هنر برفزود.
اسدی.
|| کلاً. همه. به جزء. بالتمام. جزٔبه جزء. به دقت. ( یادداشت مؤلف ) : یکایک به سالار لشکر بگفت
ز آرام وز خواب و جای نهفت.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...