یک یک. [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] ( ق مرکب ، اِ مرکب ) فردفرد. یکی یکی. یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک : لاجرم گویی که یک یک ذره را در درون پرده ای باری دگر.
عطار.
و به گاه خلوت و فرصت یک یک را عرضه می دارد تا نشان می فرماید. ( تاریخ غازانی ص 333 ). و رجوع به یکی شود.
فرهنگ فارسی
(اسم ) مقیاس متداول درمیان گراورسازان برای تهی. گراورها و کلیشه هایی که درست معادل عکس تصویر اصلی باشد. فرد فرد یکی یکی
فرهنگ عمید
۱. تک تک، یکی یکی. ۲. یکی پس از دیگری.
گویش مازنی
/yek yek/ واحدی برابر با هم در تقسیم تولیدات کشاورزی، در نظام تولیدی ارباب رعیتی برابر با: یک یکم فارسی
جدول کلمات
یکان
مترادف ها
singly(قید)
تنها، فردا، جدا جدا، به تنهایی، یکان یکان، انفرادا، یک یک، فردا فرد