یک کله

لغت نامه دهخدا

یک کله. [ ی َ / ی ِ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] ( ق مرکب ) بی مکث. بی درنگ. بی وقفه : تب کرد و یک کله افتاد. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یکسره شود.

فرهنگ فارسی

بی درنگ

گویش مازنی

/yak kalle/ یک باره – ناگهان

پیشنهاد کاربران

واحد زمان است که حول وحوش تقریبایکساعت است که در هنگام استراحت ویا شب نشینی یا بزم وبساط وافور بکار میرود مثلا پدر به پسرش میگوید تو برو فلان کار را انجام بده من یک کلّه بنشینم بعدا میام
یک نفس. [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) یک دم. یک لحظه. به اندازه یک دم زدن. || بی توقف. ( یادداشت مؤلف ) . بی امان :
که ما را در آن ورطه یک نفس
زننگ دو گفتن به فریاد رس.
سعدی.
- یک نفس رفتن و یک نفس دویدن ؛ بی توقف رفتن.
- یک نفس زدن ؛ چیزی گفتن. ( آنندراج ) .
پی در پی
یکسره
پشت سرِ هم
لاینقطع
پیوسته
دایم
مدام
مداوم
بی وقفه
به طورِ متوالی
مسلسل
مستمر
شب و روز راندن ؛ توقف نکردن. ( یادداشت مؤلف ) . بدون درنگ و توقف شتافتن. لاینقطع حرکت کردن. بی گرفتن خستگی در حرکت بودن :
شب و روز راندند با کام و ناز
خدای جهاندارشان کارساز.
فردوسی.

بپرس