یک کله
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
واحد زمان است که حول وحوش تقریبایکساعت است که در هنگام استراحت ویا شب نشینی یا بزم وبساط وافور بکار میرود مثلا پدر به پسرش میگوید تو برو فلان کار را انجام بده من یک کلّه بنشینم بعدا میام
یک نفس. [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) یک دم. یک لحظه. به اندازه یک دم زدن. || بی توقف. ( یادداشت مؤلف ) . بی امان :
که ما را در آن ورطه یک نفس
زننگ دو گفتن به فریاد رس.
سعدی.
- یک نفس رفتن و یک نفس دویدن ؛ بی توقف رفتن.
- یک نفس زدن ؛ چیزی گفتن. ( آنندراج ) .
که ما را در آن ورطه یک نفس
زننگ دو گفتن به فریاد رس.
سعدی.
- یک نفس رفتن و یک نفس دویدن ؛ بی توقف رفتن.
- یک نفس زدن ؛ چیزی گفتن. ( آنندراج ) .
پی در پی
یکسره
پشت سرِ هم
لاینقطع
پیوسته
دایم
مدام
مداوم
بی وقفه
به طورِ متوالی
مسلسل
مستمر
یکسره
پشت سرِ هم
لاینقطع
پیوسته
دایم
مدام
مداوم
بی وقفه
به طورِ متوالی
مسلسل
مستمر
شب و روز راندن ؛ توقف نکردن. ( یادداشت مؤلف ) . بدون درنگ و توقف شتافتن. لاینقطع حرکت کردن. بی گرفتن خستگی در حرکت بودن :
شب و روز راندند با کام و ناز
خدای جهاندارشان کارساز.
فردوسی.
شب و روز راندند با کام و ناز
خدای جهاندارشان کارساز.
فردوسی.