- یک کاسه کردن ؛ یکی کردن. یک جا جمعکردن. کنایه از با هم پیوستن و به هم آمیختن. ( آنندراج ) :
همین است پیغام گلهای رعنا
که یک کاسه کن نوبهار و خزان را.
صائب ( از آنندراج ).
از وقت تنگ چون گل رعنا در این چمن یک کاسه کرده ایم بهار و خزان خویش.
صائب ( از آنندراج ).
نگذاشته ست حسن تو چیزی برای گل یک کاسه کرده است چو می آب و رنگ را.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
|| ( ق مرکب ) به قدر یک کاسه. به اندازه یک کاسه. محتوای کاسه ای.- امثال :
یک کاسه کاچی صد تا سرناچی .