چون برآشفته گشت یک چندی
دور دار از پلنگ بدخو رنگ.
ناصرخسرو.
طالوت چون آن بدید پشیمان شد نتوانست که بازستاند پس یک چندی برآمد. ( قصص الانبیاء ص 148 ). او از این سبب بر پسر متغیر شد و یک چندی او را به جوانب می فرستاد به جنگهای سخت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 51 ). یک چندی آن جایگاه ببود [ شتربه ]. ( کلیله و دمنه ).چو یکچندی برآمد ناتوان شد
گل سرخش به رنگ زعفران شد.
نظامی.
چون یک چندی بر این برآمدافغان زد و نازنین برآمد.
نظامی.
گفتم بروم صبر کنم یک چندی هم صبربر او که صبر از او نتوان کرد.
سعدی.
سعدیا دور نیکنامی رفت نوبت عاشقی است یک چندی.
سعدی.