یک نشست. [ ی َ / ی ِ ن ِ ش َ ] ( ص مرکب ) به معنی یک شست است که همنشین و رفیق و مصاحب باشد. ( برهان ). یک شست. ( آنندراج ). کنایه از همنشین. ( انجمن آرا ). همنشین. مجالس. مصاحب. ( ناظم الاطباء ). || ( ق مرکب ) یک بار. یک هنگام. فی المجلس. ( یادداشت مؤلف ). در یک جلسه. بی فاصله زمانی : فلان کس سه تا خربزه را یک نشست خورد.
فرهنگ فارسی
(صفت ) یکجا یک کاسه یکهو : فلانکس سه تاخربزه را یک نشست خورد.